
هیجده چرخ
جابهجا ردی مثل ترکش دیدم سیاه و بدترکیب! بیمخاطب پرسیدم: "کسی دیگه هم آسیب دیده؟"سعید پسر آقا ارسلان دست باندپیچیاش را کمی بالا آورد.
مشاهده »
امام رئوف
روز آخر که از حرم آمدیم دیدیم ماشین را دزد زده است. هرچی پول و وسیله با ارزش بود را برداشته بود.رفتیم کلانتری و گزارش دادیم...
مشاهده »
هارداسان
قبل از آنکه پارچه ساتن نقرهای رنگ روی پوستر را کنار بزنم، بهتِ شب حادثه بالگرد تا روز تشییع شهدای خدمت در قم، زیر و رو شدن اوضاع منطقه و کشور همه جلوی نظرم ویراژ خوردند.
مشاهده »
خیال کن که غزالم...
آخرین بار که چنین قابی روی گوشی جلوی چشمانم نقش میبست، به مقصد نرسیده بودیم که هیچ، گویا اندازهی چند سال نوری هم از آن فاصله گرفته بودیم؛ فاصلهی معمولی نه، فاصلهی اجتماعی توام با بهت و آه!
مشاهده »
همهمون دوستیم
پلاستیکهایی با نان ساندویچ. بوی خیارشور و سوسیس بندری در فضای خانه پیچیده بود و آدم را به اشتها میانداخت. روی مبل راحتی نشستم. آنجا هم مثل کافه رستوران عجله برای رساندن به موقع شام بود...
مشاهده »
هدیهی امام رضا (ع)
چند روز بعد از سفر یه شب خواب دیدم شخصی که برام معلوم بود امام رضا (ع) هست بهم گفت تو باردار میشی و فرزندت دختر. اسمش رو معصومه بذار...
مشاهده »