
میشه اجازه بدین؟
نزدیک اذان بود. وضو گرفتم و رفتم. بینوبت رفتم توی اتاق دکتر و حالم را شرح دادم. با خونسردی گفت: برو...
مشاهده »
خادمِ الرضا (ع)
دوستم ادامه داد: «من الان برم خونه به بچههای داداشم چی بگم؟ بگم باباتونو دیدم؟ ندیدم؟ مردهاس، زندهاس؟»
مشاهده »
آقای امام رضا
آخرین بار زمستانی بود بعد از شهادت حاج قاسم. باران بارید یا نه، یادم نمیآید؛ اما برف را چرا. ایضا تک تک زیارت رفتنها و غذای حضرتی را.اینبارم هم زمستان بود...
مشاهده »
روایت چایخانه - ۱
کمی جا خوردم. شاید سؤال بیجایی بهنظر میرسید. گفتم شاید میخواهند برایم پیراهنی تهیه کنند و یا شاید...
مشاهده »
روایت چایخانه - ۲
محسن برنامهریزی سفر را به عهده گرفت و بلیط رفت و برگشت قطار برای همه خرید و همه با هم مُشرّف شدیم به آستان مقدس حضرت علیبنموسیالرضا (علیه السلام) ...
مشاهده »
روایت چایخانه - ۳
بازار روبوسی و دیدار داغ بود و من هم «دکتر سعید سلیمانپور» را همانجا یافتم و جویای دیگر همراهمان شدم که گفت بهخاطر مشغلۀ کاری، برنامهاش جور نشد بیاید.
مشاهده »