دوشنبه, 29 اردیبهشت,1404

روایت ها

  • بیتوته در حرم

    انفجار که شد مات و مبهوت ماندیم که حالا کجا بمانیم؟ هتل و مهمان‌سرا که هیچ، چادر مسافرتی هم هنوز مد نبود...

  • پس زمینهء شادی

    دیروز هربار که رعدوبرق می‌زد، می‌گفتم دیگر الآن مردم به خانه برمی‌گردند. باران جایش را به تگرگ داد و صدای رقص و آواز ترکی ادامه داشت...

  • افتتاحیه فصل دوم زندگی با آیه‌ها

    برنامه با نام خادم الشهید حاج آقا رئیسی برپا شده بود.توی مسیر که می‌آمدیم سرودهای زیبایی به یادبود شهدای خدمت پخش می‌شد.به موکب خادمان رضوی که رسیدیم، دوباره یاد شهید رئیسی در دلم زنده شد.

  • درمان درد مردم

    غم و خوشحالی، جمعشان چه واژه‌ای می‌شود؟! حالِ مردم می‌شد آن واژه. نگرانِ زمین‌های کشاورزی‌شان بودند که ...

  • حرف زدن از غزه ممنوع!

    حسن أصليح تصاویری از حملهٔ حماس به اسرائیل منتشر کرد که در رسانه‌های بین‌المللی، حتی نیویورک تایمز و اسکای نیوز بازتاب گسترده‌ای داشت.

  • شرح یک بی‌صفتی

    اما امروز حسن اصلیح شهید شد! خبرنگار پرکار فلسطینی که مثل الدحدوح و جعفراوی صدای مقاومت بود. یک ماه قبل رژیم صهیونیستی عامدانه چادر خبرنگاران را در خان یونس هدف قرار داد اما او که بارها پیام تهدید دریافت کرده بود با مجروحیت و سوختگی در بیمارستان ناصر بستری شد. رژیم صهیونیستی امروز او را در همان بیمارستان هدف قرار دارد. هیچ‌کدام از خبرگزاری‌هایی که دیروز خبر جاسوسی مداح لبنانی را توی بوق و کرنا کردند از او حرفی نزدند. اما شهادت ما خار چشم دشمنان ماست! و کسی نخواهد پرسید آن‌ها که جاسوسیِ احتمالی جوانکی را در گوش عالم و آدم کردند چرا از آن همه ماه و ستاره‌ای که هر روز در راه حفظ مرزهای انسانی و اسلامی جان خود را فدای حق می‌کنند حرفی به میان نمی‌آورند!

  • هیجده چرخ

    جابه‌جا ردی مثل ترکش دیدم سیاه و بدترکیب! بی‌مخاطب پرسیدم: "کسی دیگه هم آسیب دیده؟"سعید پسر آقا ارسلان دست باندپیچی‌اش را کمی بالا آورد.

  • امام رئوف

    روز آخر که از حرم آمدیم دیدیم ماشین را دزد زده است. هرچی پول و وسیله با ارزش بود را برداشته بود.رفتیم کلانتری و گزارش دادیم...

  • هارداسان

    قبل از آنکه پارچه ساتن نقره‌ای رنگ روی پوستر را کنار بزنم، بهتِ شب حادثه بالگرد تا روز تشییع شهدای خدمت در قم، زیر و رو شدن اوضاع منطقه و‌ کشور همه جلوی نظرم ویراژ خوردند.

  • خیال کن که غزالم...

    آخرین بار که چنین قابی روی گوشی جلوی چشمانم نقش می‌بست، به مقصد نرسیده بودیم که هیچ، گویا اندازه‌‌ی چند سال نوری هم از آن فاصله گرفته بودیم؛ فاصله‌ی معمولی نه، فاصله‌ی اجتماعی توام با بهت و آه!

« نمایش 10 از کل »
روایت صوتی
روایت ویدیویی
نشانی ما در بستر های فضای مجازی :
ravina_ir@
لینک های مرتبط