سه شنبه, 17 تیر,1404

روایت ها

  • پناهگاه

    خود من وقتی دلم آشوب می‌شود می‌روم توی گروه‌های مجازی‌ام. از دوست‌های تهرانی خبر می‌گیرم. سعیده از زندگی جاری زیر صدای پدافند و موشک می‌گوید...

  • رشد درد دارد

    برایشان از روحیه‌ی زن‌های لبنانی گفته بودم که میان جنگ بلدند زندگی کنند. از لحظاتی گفتم که لبنانی‌ها برگشته بودند به شهرهایشان و روی تل خرابه‌های خانه‌ها ایستاده بودند و با صدای بلند می‌گفتند:«راجعین منتصرین...»

  • قهوه‌خانه شیرخدا

    این چند روز که تهران خلوت شده او همچنان با صلابت باز است و مشتری‌هایش گرچه کمتر شده‌اند اما اینبار به جای دیدن فوتبال از تلویزیون پیگیری اخبار جنگ هستند...

  • وقتِ پیکاره!

    اگه از خون می‌ترسین یا مشکلی دارین حتما بگین! چون ممکنه هر جایی اعزام بشین...

  • هویزه، سنگر بی‌سنگر‌ها

    بود. حلقه‌ی محاصره هر لحظه تنگ‌تر می‌شد. تانک‌های دشمن نزدیک و نزدیک‌تر می‌آمدند، تا جایی که تنها چند قدم با آن‌ها فاصله مانده بود...

  • نوار زرد

    سبزپوشانی که پیچیده شده در سفیدی و نور آنجا خوابیده بودند. آنهایی که مردانه جنگیدند تا میهن اسلامی حفظ شود...

  • کاروان اسرا

    گهواره‌ی علی اصغر(ع) روی دست زن‌ها تکان می‌خورد. سرها روی نیزه بود و طبل با نوای مداح کوبیده می‌شد: «آه از دل زینب(س)»

  • سقا

    پیرمرد آرام در گوش عباس نجوا می‌کند: «تو بخون من برات دم یا حسین می‌گیرم»

  • صلابت سکوت

    مداح شروع به روضه‌خوانی کرد؛ روضه‌ای که صدای ناله و شیون را به آسمان بلند می‌کرد. اما او، با آن قلب شکسته، صامت مانده بود؛ سنگینی غم، حنجره‌اش را فلج کرده بود...

  • ایرانِ حسین

    فکرش را نمی‌کردیم روز عاشورا، پرچم ایران کنار پرچم عزای سیدالشهداء، با دسته‌های روضه‌خوان و سینه‌زن، طبال زن و زنجیرزن، رو‌به‌روی ایوان...

« نمایش 10 از کل »
روایت صوتی
روایت ویدیویی
نشانی ما در بستر های فضای مجازی :
ravina_ir@
لینک های مرتبط