انفجار که شد مات و مبهوت ماندیم که حالا کجا بمانیم؟ هتل و مهمانسرا که هیچ، چادر مسافرتی هم هنوز مد نبود...
دیروز هربار که رعدوبرق میزد، میگفتم دیگر الآن مردم به خانه برمیگردند. باران جایش را به تگرگ داد و صدای رقص و آواز ترکی ادامه داشت...
برنامه با نام خادم الشهید حاج آقا رئیسی برپا شده بود.توی مسیر که میآمدیم سرودهای زیبایی به یادبود شهدای خدمت پخش میشد.به موکب خادمان رضوی که رسیدیم، دوباره یاد شهید رئیسی در دلم زنده شد.
غم و خوشحالی، جمعشان چه واژهای میشود؟! حالِ مردم میشد آن واژه. نگرانِ زمینهای کشاورزیشان بودند که ...
حسن أصليح تصاویری از حملهٔ حماس به اسرائیل منتشر کرد که در رسانههای بینالمللی، حتی نیویورک تایمز و اسکای نیوز بازتاب گستردهای داشت.
اما امروز حسن اصلیح شهید شد! خبرنگار پرکار فلسطینی که مثل الدحدوح و جعفراوی صدای مقاومت بود. یک ماه قبل رژیم صهیونیستی عامدانه چادر خبرنگاران را در خان یونس هدف قرار داد اما او که بارها پیام تهدید دریافت کرده بود با مجروحیت و سوختگی در بیمارستان ناصر بستری شد. رژیم صهیونیستی امروز او را در همان بیمارستان هدف قرار دارد. هیچکدام از خبرگزاریهایی که دیروز خبر جاسوسی مداح لبنانی را توی بوق و کرنا کردند از او حرفی نزدند. اما شهادت ما خار چشم دشمنان ماست! و کسی نخواهد پرسید آنها که جاسوسیِ احتمالی جوانکی را در گوش عالم و آدم کردند چرا از آن همه ماه و ستارهای که هر روز در راه حفظ مرزهای انسانی و اسلامی جان خود را فدای حق میکنند حرفی به میان نمیآورند!
جابهجا ردی مثل ترکش دیدم سیاه و بدترکیب! بیمخاطب پرسیدم: "کسی دیگه هم آسیب دیده؟"سعید پسر آقا ارسلان دست باندپیچیاش را کمی بالا آورد.
روز آخر که از حرم آمدیم دیدیم ماشین را دزد زده است. هرچی پول و وسیله با ارزش بود را برداشته بود.رفتیم کلانتری و گزارش دادیم...
قبل از آنکه پارچه ساتن نقرهای رنگ روی پوستر را کنار بزنم، بهتِ شب حادثه بالگرد تا روز تشییع شهدای خدمت در قم، زیر و رو شدن اوضاع منطقه و کشور همه جلوی نظرم ویراژ خوردند.
آخرین بار که چنین قابی روی گوشی جلوی چشمانم نقش میبست، به مقصد نرسیده بودیم که هیچ، گویا اندازهی چند سال نوری هم از آن فاصله گرفته بودیم؛ فاصلهی معمولی نه، فاصلهی اجتماعی توام با بهت و آه!
دیروز هربار که رعدوبرق میزد، میگفتم دیگر الآن مردم به خانه برمیگردند. باران جایش را به تگرگ داد و صدای رقص و آواز ترکی ادامه داشت...
مشاهدهاما من وقتی به صفهای جلو رسیدم با دیدن منظره روبرویم ناخوادگاه متوقف شدم. فراموشم شد عجله دارم. دلم میخواست ساعتها بایستم و فقط نگاه کنم.بچههای قد و نیمقد فراوانی در جایگاهی به نام مائده نور در حال بازی بودند.
مشاهدهعبدالعزیز رنتیسی ژوئن سال ۲۰۰۳ در غزه هدف حمله موشکی بالگردهای رژیم صهیونیستی قرار گرفت. پس از این حمله تلآویو به طور رسمی اعلام کرد که...
مشاهدهنقطهای که میخواست از گذشتهاش برگردد اما این بازگشت چیزی جز پشیمانی برای او نداشت.
مشاهدهمادر محمدمهدی گفت: «مسافریم. از کلاله گرگان آمدیم تا پسرم را به آقا معرفیاش کنم. محمدمهدی، مادرزادی مشکل داره. اینهمه بچه بیگناه توی غزه دارن سربازی امام زمان (عج) را میکنند. چرا محمدمهدی من نه؟!
مشاهده روایت »دقیقا وقتی که دشمن دل دوستان ما را خالی میکرد که ایران شما را تنها گذاشت. ایران شما را فروخت. دقیقا وقتی بعضی در ایران نمیدانستند چرا باید پشت مقاومت ایستاد.
مشاهده روایت »باید جریان شناسنامهٔ پدرِ همسرم را برایتان تعریف کنم تا به عمق ماجرا پی ببرید: هفت سال اول عمرش را با شناسنامهٔ دختر سپری کرده است!
مشاهده روایت »همه خسته بودند و تنها چیزی که میچسبید، نوشابه خنک در کنار عدس پلو بود. ناهار آماده بود، در زدند و نوشابهها را تحویل دادند. به سمت آشپزخانه رفتم تا خبر ناهار را بگیرم، که دیدم عوامل دور تا دور چیزی ایستاده و صحبت میکنند.
مشاهده روایت »چند سالی بود، کچرانلو بحران آب داشت. طوری که از ۴۰۰ خانوار روستا، ۲۵۰ خانوار از آنجا مهاجرت کردند. وقتی این گروه ساعت ۷ صبح وارد روستا شدند، اهالی آنجا نزدیک یک ساعتی بود که به پیشوازشان منتظر نشسته بودند.
مشاهده روایت »در درگیریهای روزانه و قیمت دلار و طلا گیر کردم. شاید آن روز که علی اصغر(ع) شهید شد و رقیه(س) در بیابانها پایش زخم برداشت، هم حرمله و سعد و بقیه داشتند حساب میکردند با طلاهای یزید چه میتوانند بخرند یا نخرند؟
مشاهده روایت »آیا لازم است باز برایتان تاریخ تکرار شود؟ آنهایی که دم از حسینی بودن میزنند کجای این جهان نشستهاند؟میخواهی بنْشینی و اجازه بدهی دوباره قوم کفار با هلهله و خندیدن بر غریبی مولایت، نگذارند صدایش به همگان برسد؟چه بر دل مولایمان آوردهایم؟
مشاهده روایت »کاش کسی سر برآورد از این آوار انسانی و سید حسن را تکثیر کند در درون روحهای آزاده جهان. با هر انفجار، باهر شهید، نبضها تندتر میزند.انگار زمان بیشتر از قبل تقلا میکند.
مشاهده روایت »میدانم تاریخ به کسانی خواهد خندید که جنگندههای اسرائیل تا پایتختشان رسید و خواستههایشان اینقدر حقیر و کوچک بود و به حاکمیتی که در برابر علویها شیر بود و در برابر اسرائیل موش!
مشاهده روایت »هوا سنگین بود، اتوبوس در جادهی اروند پیش میرفت و سکوتی بین بچهها افتاده بود. ناگهان علیآقا از جا بلند شد، چفیهاش را دور گردن انداخت، نگاهی به جمع انداخت و با صدایی محکم گفت: ...
مشاهده روایت »