یکشنبه, 22 تیر,1404

روایت ها

  • مرغِ هِلال

    مرد مرغ را به داخل مغازه بُرد تا پرهایش را بگیرد. همزمان گفت: «چا اوهوا علکی، اسرائیل یأکل خرا، یدنیٰ علیه. انشاالله سلامته.»

  • پرچم بالاست

    توی مسیر همه‌اش به این فکر می‌کردم که چرا خانواده شهید توی این شرایط چنین درخواستی داشتند!

  • از اعداد متنفریم یا نه؟!

    هر بار که در بین سالن تشخیص و انتظار باز می‌شود، دل یک خانواده هُری می‌ریزد. کُدها پشت سر هم خوانده می‌شود...

  • شهادت بادا

    درد زیادی داشتم. نمی‌توانستم حرکت کنم. فقط صداهای نامفهومی به گوشم می‌خورد. شنیدم که می‌گفتند بدن عباس سرد شده...

  • تجاوز نیابتی و مستقیم کعبه‌ی آمال

    یادش آمد ترامپ توی دوره‌ی اول ریاست جمهوریش چه قانون خفت‌باری برای مهاجران وضع کرده بود...

  • یک کلیک تا شهادت...

    تا اینکه عکس گوشی همراهش را میان خاک و آوار، در پیام‌های این روزها دیدم؛ فهمیدم؛رویای شهادتش به حقیقت پیوسته...

  • مثل سربازی در میدان

    همیشه به مامان بالیده‌ام که جان و مال و عمرش سر دست بوده برای «ایران» اما حالا بیشتر...

  • مقاومت در یک قدمی

    تابوت که روی سکو جا می‌گیرد برادر خم می‌شود و آرام بر پیکر بوسه می‌زند. صبورانه می‌ایستد تا مراسم وداع تمام شود...

  • گرزک خومه

    جوان‌ترها اعتراضی به جنگ نداشتند اما آشفته بودند از وضع موجود اما بزرگترها گویی عاقلانه‌تر به این اتفاقات نگاه می‌کردند...

  • جنگ‌ِ بازار

    لباس رزمنده می‌شستم یا کفن می‌دوختم؟ کنسرو درست می‌کردم یا نون می‌پختم؟ یا شاید سربند یا زهرا برای پسرم می‌بستم و راهیش می‌کردم...

« نمایش 10 از کل »
روایت صوتی
روایت ویدیویی
نشانی ما در بستر های فضای مجازی :
ravina_ir@
لینک های مرتبط