با اینکه در دل نوار غزه زندگی میکنیم، اما غربت از هر سو ما را احاطه کرده است. کجاییم؟ خانههایمان کجا هستند؟ سرپناهمان کجاست؟
در میان چهرههایی که از هر گوشه از سرزمین ما آمدهاند، سرگردانیم. در میان قیمتهای سرسامآور گم شدهایم. در خیابانهایی که هرگز فکر نمیکردیم روزی به آنها برسیم، سردرگمیم. چرا به اینجا آمدیم؟ آنهم با این شرایط!
در صفهای طولانی آب حیرانیم، در حالی که مناطق وسیعی پر از چادر را میبینیم، مناطقی که تنها با چادرهایشان که در زمان جنگ برپا شدند، شناختهایم. در دریای خاطراتی غرق شدهایم که از شدت دلتنگی و اشتیاق، قلبهایمان را میشکنند.
مکانهایی که در آنها خاطراتمان را ساختیم، یا ترک کردهایم یا توسط دشمن ویران شدهاند. حتی دوستانمان پراکنده و از هم جدا شدهاند. نه مکانی برایمان مانده و نه رفیقی.
به یاد دوست و خویشاوند نزدیکم، محیی، میافتم. در ماههای آخر پیش از این طوفان، همیشه با هم بودیم؛ از غروب تا سپیدهدم، مگر به ندرت. همینطور با خالد و کریم، در «طبقه»؛ طبقه بالای خانهمان، جایی که خالی بود و کسی در آن سکونت نداشت. اما خاطراتمان، بوی قلیان، تجهیزات آن، کارتهای بازی، و نغمههای عبدالحلیم هنوز در آنجا زندهاند. تنها چند دقیقه میتوانست ما را از هم جدا کند.
اما حالا، مسافتها، آوارگی، حملونقل دشوار، و نگرانی از خطرات جاده ما را از هم جدا کرده است. وقتی که باید به خاطر شرایط موجود، میان خانیونس و رفح، شتابزده و پیش از غروب آفتاب، بازگردیم. نوار غزه، با وجود اینکه تنها چند کیلومتر وسعت دارد و میتوان کل آن را از مرز مصر در جنوب تا مرز سرزمینهای اشغالی در شمال، ظرف یک ساعت طی کرد، اما حالا انگار میان ما کشورها و فاصلههای عظیمی قرار گرفته است. پیش از تصمیم به دیدار یکدیگر، باید بارها و بارها فکر کنیم.
هر روز و در هر لحظه این سوال به ذهنم میآید: اینجا چه میکنم؟ چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟ و چرا؟
سوالاتی که مغزت را آشفته میکنند، تو را از خودت بیخود میسازند، و در زندانی بسته همچون همین نوار غزه، جایی که همه بر نابودیت توافق کردهاند، اسیرت میکنند.
این متن را صبری، بین اول تا بیستم ژانویه ۲۰۲۴ نوشته است و قصد دارد تا بازگشت به خانهاش به آن ادامه دهد. اما تصمیم گرفت پیش از تکمیل آن را منتشر کند و نوشت:
«این داستان تا زمانی که آوارگی ادامه دارد، ادامه خواهد داشت.»
صبري الفرا
دی ۱۴۰۲ | #فلسطین #غزه
قصهٔ غزه
gazastory.com/author/72
ترجمه: علی مینای