اردوی جهادی هدفش مشخص بود؛ اول تربیت نیرو و دوم رفع محرومیت.
از صبح تا ظهر همه پی کار بودند، از آموزش ریاضی و رفع اشکال گرفته تا آموزش احکام و رنگآمیزی مدارس...
همه خسته بودند و تنها چیزی که میچسبید، نوشابه خنک در کنار عدس پلو بود. ناهار آماده بود، در زدند و نوشابهها را تحویل دادند.
به سمت آشپزخانه رفتم تا خبر ناهار را بگیرم، که دیدم عوامل دور تا دور چیزی ایستاده و صحبت میکنند.
جلوتر رفتم، دو شل نوشابه کوکاکولا و فانتا...
خستگی و تشنگی بد جور وسوسه نوشابه خنک را به دلها انداخته بود.
- حالا که خریدیم و پول خرج شده بدین بچهها دیگه...
- ما اومدیم اردوی جهادی برای فرهنگ سازی، بعد نوشابه اسرائیلی بدیم دستشون؟
- برچسب روشو بکنیم بعد بدیم!
به فکر رفتم؛ روز اول اعلام کردیم محور فعالیت فرهنگی و فضاسازی مدارس باید مقاومت باشد. در روستا با بچهها سرود با موضوع فلسطین کار کردیم.
برایشان پرچم فلسطین درست کردیم و فضای مدرسه را به رنگ مقاومت در آوردیم.
تصمیم سختی بود. همه سکوت کرده بودند.
اما دلها یک چیز را طلب میکرد.
هدفمان مشخص بود.
با مسئول خرید تماس گرفته و نوشابهها را همانطور سالم مرجوع کردیم. گرچه نگاهمان بدرقه راه آن دو شل نوشابه خنک بود اما لبخند رضایتی که بر لب داشتیم خبر از مفهوم واقعی جهاد میآورد.
ناهار اما آنقدر هم خشک و خالی نشد و ماست محلیِ اهالی روستا همنشین عدس پلو شد و به خودی خود خیلی هم چسبید.
زهرا قربانی
پنجشنبه | ۲۸ فروردین ۱۴۰۴ | #خراسان_شمالی #بجنورد
راویراه؛ روایت خراسان شمالی
eitaa.com/raviraah