شنبه, 20 اردیبهشت,1404

از لبنان برایم بگو - ۶

تاریخ ارسال : سه شنبه, 04 دی,1403 نویسنده : زهرا جلیلی قم
از لبنان برایم بگو - ۶

فاطمه‌معصومه کمی تب دارد و بی‌حوصله شده است...

دلش برای پدرش تنگ شده...

همه این‌ها دست به دست هم می‌دهد تا خیلی صحبت‌های جدی من و مادرش برایش جذاب نباشد.

پفیلاهای توی بشقابش را تمام کرده...

از مادرش می‌خواهد دوباره برایش بریزد.

اما نه از آنهایی که برای من آورده...

از آشپزخانه!

بهانه‌گیری می‌کند.

بهانه پدرش...

فاطمه می‌رود تا برای فاطمه‌معصومه پفیلا بیاورد.

با برگشت فاطمه باب گفتگو را از تشییع و خاکسپاری علی الهادی شروع می‌کنیم.

علی و ده شهید دیگر روستا را روز شنبه تشییع کردند.

شهدای هر روستا در روستای خودشان دفن می‌شوند.

شمار شهدا در یکی از روستاها به ۷۲ رسیده است.

۷۲ شهید در جنگ اخیر برای یک روستا!

- تشییع علی از خانه خودش شروع شد.

همان خانه‌ای که علی قرار بود همین روزها با لباس دامادی عروسش را وارد آن کند.

همسر علی با دست گلی که برای عروسی سفارش داده بوده، به استقبال علی رفت...

برای علی ماشین گل زدند...

علی که خودش در کنار قهوه‌خانه داری، ماشین اجاره می‌داد.


فاطمه تاکید می‌کند:

فرهنگ ما فرهنگ مرگ نیست، فرهنگ شهادت است...

درسته که علی آرزوی شهادت داشت اما زندگی می‌کرد و پول در می‌آورد...

درست مثل باقر...


باقر، پسرعموی علی، همان که با علی شهید شد و پیکرش را نتوانستند بیاورند و فاطمه قبلا داستانش را گفته بود.

او هم در اروپا زندگی می‌کرد و کار‌وبار خوبی داشت.

بعد از زیارت اربعین برای دیدن خانواده به لبنان رفت.

با شروع جنگ، تصمیم می‌گیرد در لبنان بماند و کار کند...

بعد هم رزمنده می‌شود.

حالا هم شهید شده.

یکی دیگر از شهدا هم پارسال تصادف بدی داشته.

احتمال زنده ماندنش هم خیلی کم بوده.

زنده مانده و حالا شهید شده.

داستان این شهید، یحیی سنوار را وادار کرد تا برای چندمین بار کلام امیرالمومنین را در گوشم زمزمه کند:

دو روز در زندگی انسان است.

روزی که در آن مرگ سرنوشت توست و روزی که مرگ سرنوشت تو نیست...

فاطمه‌معصومه حواس جمع، دوباره وارد عمل می‌شود.

همزمان که من و مادرش گرم صحبت کردن درباره شهدا هستیم، فیلم‌های روز تشییع را با صدای بلند در گوشی مادرش نگاه می‌کند.

من هم کنجکاو هستم فیلم‌ها را ببینم.

فاطمه، گوشی را از فاطمه‌معصومه می‌گیرد و فیلم‌ها را نشانم می‌دهد.

هر شهید در یک ماشین...

یک کاروان از ماشین‌های حامل شهید...

در یکی از فیلم‌ها عکس شهدا هست.

فاطمه معرفی می‌کند.

- علی...

عموی علی که همان روز شهادت علی ولی در جای دیگر شهید شد...

دو پسرخاله علی...

باقر، پسرعموی علی‌....

دو دایی علی...

شنیدن نام دایی‌های علی از زبان فاطمه، شاخک‌هایم را تیز کرد.

- مگه یکی از دایی‌ها قبلا و یکی الان شهید نشده بود؟

چرا الان دو تا از دایی‌های علی تشییع می‌شن؟


زهرا جلیلی

دوشنبه | ۱۹ آذر ۱۴۰۳ | #قم

روایت قم

@revayat_qom



دانلود فایل از لبنان برایم بگو - ۶



دانلود فایل از لبنان برایم بگو - ۶


برچسب ها :