فاطمه گره ذهنی را باز کرد.
- مادرشوهرم ۹ خواهر و برادر بودند.
یکی از برادرها سالها قبل شهید شد.
یکی از آنها هم روز شهادت علی ولی در جایی دیگر.
و یکی دیگر هم چند روز بعد از شهادت علی...
- یعنی الان خواهر سه شهید است؟
- بله...
و هر سه خواهر، یعنی مادرشوهرم و دو خواهرش، الان مادر شهیدند...
مادرشوهرم عکس علی را روی صفحه گوشیاش گذاشته
به عکس رو صفحه گوشی نگاه میکند...
با او حرف میزند و میگوید: تو الان در کنار حضرت زهرایی؟
مادرشوهرم میسوزد اما خدا را شکر میکند.
البته علی فکر آرامش ما هم بود و میگفت «بعد از من زیارت عاشورا بخونید تا آروم بشین.»
مثل خودش که همیشه زیارت عاشورا میخواند.
علی از آن آدمهایی بود که منتظر جمعه بود.
دعای ندبه وعده هر جمعهاش بود.
آخرین استوری علی این بود: عکس سید حسن نصرالله...
که زیرش نوشته بود «ما نمیگوییم خداحافظ... انشاءالله به زودی با شهادت همدیگه رو میبینیم...»
چند وقت قبل هم استوری دیگری گذاشته بود که: «هر کس برنگرده پیروزه...»
دلم میخواست که برای تشییع علی بروم اما فصل امتحانات دانشگاه است.
این چند روز کمتر توانستهام با خانواده شوهرم صحبت کنم.
رفت و آمد به خانهشان زیاد است.
هنوز جرات پرسیدن در مورد همسر علی را پیدا نکردم.
فاطمه خودش ماجرایی را برایم تعریف میکند.
- علی به همسرش گفته بود که وسایلش را جمع کند که اگر مجبور شد خانه را ترک کند.
همسرش جدی نمیگیرد...
یک روز که همسر علی و پدر و مادرش خانه نبودند، چند نفر سوری از خانه آنها دزدی میکنند.
حتی لباسهای معمولی آنها را هم دزدیده بودند.
برایم عجیب است که اسرائیل که پهباد حرارتی و صوتی و همه جوره دارد چطور آنها را نزده؟
درحالیکه مردم عادی را اگر از خانه بیرون بیایند میزند!
بردن اسم سوریها بهانه ای شد تا در مورد اوضاع الان سوریه بپرسم.
فاطمه باز هم مثل خیلی از جوابهایش غافلگیرم کرد...
- فعلا نظری نمیدهم تا ببینیم رهبر صبح چهارشنبه چه میگویند.
تکلیف را آقا مشخص میکنند!
این علاقه و اعتماد به رهبر ایران، ذهن من را گره زد به خاطرهی شیرینی که فاطمه قبلا از زهرا برایم گفته بود.
وقتی زهرا در بیمارستان بستری بود، سردار قاآنی به عیادتش میرود.
زهرا به او سلام نمیکند و میگوید: رهبر بیاید تا به او سلام کنم.
فاطمه میگوید ما مهر به رهبر را از کودکی یاد میگیریم.
تربیت زهرا...
سبک زندگی علی...
صحبتهای فاطمه....
سوالی را در ذهنم به جریان میاندازد.
مگر سبک تربیتی آنها چطوری بوده؟
از فاطمه و زهرا فاکتور گرفتم و سوالم را به علی محدود کردم.
مگر تربیت علی چجوری بوده که ازش همچین شخصیتی ساخته؟
فاطمه که نکته سنجیاش را در گفتوگو بارها دیدهام، از پدر شوهرش برایم میگوید.
پدرشوهرم خیلی سرش شلوغ است و درگیر کار.
اما همیشه حواسش هست که قهوه اول صبح را درست کند و خانواده را دور هم جمع کند تا با هم قهوه بخورند.
تابستانها که دانشگاه تعطیل است و ما به لبنان میرویم، اگر همسرم برای تبلیغ برود، حواسش هست که اگر من کاری دارم برایم انجام دهد.
الان که همسرم لبنان است، به من زنگ میزند و مدت طولانی وقت میگذارد و با من حرف میزند تا من کمتر احساس تنهایی کنم...
و تعریفهای دیگر و دیگر که شناخت من را از خانواده علی کاملتر میکند...
مادرش را هم قبلا به اندازهای که متقاعدم کند شناختهام.
علی تربیت شده چنین خانوادهای است...
فاطمهمعصومه همچنان بیحوصله است.
مادرش برای اینکه سرش را گرم کند آیپدی با محافظ عروسکی آبی رنگ را به دستش میدهد تا بازی کند.
به من اشاره میکند که این همان آیپدی است که علی برایش خرید.
زهرا جلیلی
دوشنبه | ۱۹ آذر ۱۴۰۳ | #قم
روایت قم
@revayat_qom