خورشید کمکم پشت ساختمانهای بیروت پنهان میشود، اما خیابانها هنوز زندهاند. زنان، از هر قشر و با هر پوششی، به سوی استادیوم کمیل شمعون روانهاند. برخی چادر بر سر دارند، برخی با موهای رها در باد. اما در چشمان همه، یک چیز مشترک است: اندوهی عمیق و افتخاری بزرگ.
هوا بوی بغضهای فروخورده میدهد. پرچمها در دستان زنان بالا میروند، برخی شانهبهشانهی یکدیگر حرکت میکنند، برخی دست کودکانشان را محکم گرفتهاند. در میان جمعیت، زنانی دیده میشوند که تصاویر شهدا را در آغوش دارند، گویی با آنان سخن میگویند، گویی هنوز صدایشان را میشنوند.
این وداع، وداعی زنانه است؛ اما در دل آن، صلابت کوهها موج میزند. آنان که آمدهاند، تنها برای گریستن نیامدهاند. آمدهاند تا پیمان ببندند، تا نشان دهند که این راه ادامه دارد. اشکهایشان بیصدا میچکد، اما فریاد دلهایشان در آسمان بیروت طنین انداخته است. امروز، زمین لرزید؛ اما نه از غم، بلکه از عظمتی که در گامهای این زنان جاری است.
فاطمهزهرا سالاری
یکشنبه | ۵ اسفند ۱۴۰۳ | #گلستان #گنبد_کاووس
روایت گلستان
eitaa.com/revait_golestan