شنبه, 20 اردیبهشت,1404

امیر: دوست و راهنمای شهیدم...

تاریخ ارسال : دوشنبه, 01 بهمن,1403 نویسنده : رضوان أبو معمر غزه
امیر: دوست و راهنمای شهیدم...

تو و خانواده‌ام را در یک روز از دست دادم، بلکه در یک دقیقه. چه کرده بودم که زندگی این‌چنین بی‌رحمانه با قلبم رفتار کرد تا تو و عزیزانم را همزمان از من بگیرد؟  

به خدا قسم، ای عزیز دلم، این غم برایم بسیار سنگین است! تو بهترین دوست، عاقل‌ترین فرد و نجیب‌ترینِ انسان‌‌ها بودی. پسرخاله‌ام، همراه زندگیم، راهنما‌ و انگیزه‌بخشم، «امیر»!

کمرِ تکیه‌گاهم را شکستی و قلبم را به درد آوردی. به خدا قسم، اگر تا پایان عمر برایت گریه کنم و در رثایت بنویسم، باز هم کافی نیست.  

در بهشت دیدارت خواهم کرد، همان مقامی که به آن عشق می‌ورزیدی و بارها از آن برایم گفته بودی، ای بهترین همراهان.

بگذارید از این چهره‌ی دوست‌داشتنی برایتان بگویم. این امیر است، پسرخاله‌ام و همراه همیشگی‌ام از کودکی. ما با هم به مهدکودک رفتیم، کوچه‌های محله شاهد دویدن‌هایمان بود، در دبستان با هم ممتاز بودیم، و خانه‌ی خانواده‌اش شاهد لحظات ساده‌ و صمیمی‌مان، مثل خوردن خیار و ماست بود. صبح‌ها و عصرها قهوه‌مان را با عشق و خنده‌های بلند می‌نوشیدیم.  

دانشگاه ما شاهد ملاقات‌هایمان بود و بسته‌های چیپس "لیون" با طعم فلفل و لیمو یادآور روزهایی است که آن را با هم می‌خوردیم. او عاشق پوملو و شکلات بود و خاطرات بی‌شماری که بر جا گذاشته‌ایم، گواهی بر عمق این دوستی است.

امیر ۲۲ ساله، حافظ قرآن کریم و دارای اجازه‌نامه‌ی قرائت بود. صدای زیبایش در تلاوت قرآن دل هر شنونده‌ای را می‌برد. امسال با نمره‌ی عالی از دانشگاه اسلامی غزه در رشته اصول دین فارغ‌التحصیل شد. او آرزو داشت از غزه خارج شود تا تحصیلاتش را در مقطع کارشناسی ارشد در رشته مقایسه ادیان ادامه دهد.  

همیشه می‌گفت: «این رشته آسان نیست و هر کسی نمی‌تواند آن را بخواند، اما من می‌خوانمش». شهادت می‌دهم که ذهن پخته و دانایش شایسته این رشته بود؛ ذهنی که وزنش برابر تمام دنیا بود. به خدا قسم، مثل او را در زندگی‌ام ندیده‌ام.

امیر عاشق زندگی بود. او همیشه مرا برای نوشیدن قهوه، رفتن به دریا و تماشای فوتبال دعوت می‌کرد. عاشق لیگ برتر انگلیس بود، طرفدار منچسترسیتی و گواردیولا، و شیفته بارسلونا. واکنش‌هایش هنگام گل زدن تیم محبوبش در ال‌کلاسیکو از یادم نمی‌رود. همچنین، او در شطرنج مهارت داشت و حرفه‌ای بازی می‌کرد.

از کارهایی که تنها من و برخی نزدیکانش می‌دانیم، این است که هیچ‌گاه درخواست کسی را رد نمی‌کرد، چه نزدیک و چه غریبه. در زمان جنگ غزه، او مسافت‌های طولانی را می‌پیمود تا به نیازمندان کمک کند، حتی اگر اندک باشد. او دیگران را بر خود مقدم می‌دانست و هرگز کسی را ناامید نمی‌کرد.  

به خدا قسم، آرزو داشت به سرزمین‌های دور برود و اسلام را تبلیغ کند. او شایسته‌ی این مقام بود، چرا که از نیکوکاران بود؛ نیکوکارانی که در بالاترین درجات ایمان قرار دارند. هر وقت از مقام نیکوکاران برایم سخن می‌گفت، شوق و عشق رسیدن به آن را در چشمانش می‌دیدم.


عزیز دلم، دوست، راهنما و نیکوکارم، «امیر سامی ابومعمر»! به امید دیدار نزدیک در بهشت، ای حبیب قلبم.


رضوان أبو معمر

آذر ۱۴۰۲ | #فلسطین #غزه

قصهٔ غزه

gazastory.com/author/67

ترجمه: علی مینای


برچسب ها :