جمعه, 13 تیر,1404

ایرانْ شجاع

تاریخ ارسال : پنجشنبه, 12 تیر,1404 نویسنده : کبری جوان مکه
ایرانْ شجاع

همه توی نمازخانه‌ی هتل جمع شده بودیم برای نماز جماعت. دل‌هامان از جنگی که توی کشورمان اتقاق افتاده بود پر بود از نگرانی. اما امیدمان به خدا بود و نیروهای نظامی جان بر کف کشورمان. نماز که تمام شد طبق روال این چند روز که ایران با جنگ تحمیلی اسراییل رو به رو شده بود، حاج آقا شروع کرد به دعا کردن. برای پیروزی ایران و سلامتی خانواده‌هایمان که از آن‌ها دور بودیم و دلواپسشان، دعا کرد. در همین حین یکی از حاجی‌ها از جایش پا شد و گفت: «امروز که رفتم مسجدالحرام، توی طواف یکی از عرب‌ها ازم پرسید اهل کجایی؟! تا گفتم ایران بلافاصله با تاکید گفت ایران شجاع، شجاع. بعد برای نمازم بین دو تا سنی نشسته بودم. از فرم دستاشون توی نماز خوندن فهمیدم سنی‌ان. نماز که تموم شد با زبون اشاره یجوری ازم پرسیدن اهل کجایی. تا گفتم ایران یکیشون شونمو بوسید و با یه حس غروری گفت ایران! ایران! اون یکی هم که میگفت از هند اومده دستشو مشت کرد برد بالا و حماسه‌وار گفت ایران! ماشاءالله، ایران!» حاجی این را تعریف کرد و پشت بندش به ما قوت دل داد. گفت: «خوشحال باشید. همه‌ی مسلمین جهان چشمشون به ماست و به ما افتخار میکنن.» حرف‌هایش به دل همه‌مان نشست. حس غرور اشک شد و از چشم همه‌یمان چکید. راست می‌گفت. بعد از دفاع جانانه‌ی ایران از خاکش وقتی توی مسحد الحرام قدم می‌زدیم احساس می‌کردم آدم‌ها طور دیگری به ما نگاه می‌کنند. انگار که ما الگوی همه‌ی آن‌ها بودیم و داشتیم آرزوی آن‌ها را زندگی می‌کردیم.


خاطرهٔ مامان ریحانه

به روایت کبری جوان

چهارشنبه | ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ | #عربستان #مکه

خشت پنجم؛ روایت سمنان

ble.ir/kheshte_panjom


برچسب ها :