«افسردگی شدید گرفته بودم. برای درمان به تهران آمدم ولی دکترها جوابم کردند. همسرم که ترخیصم کرد، گفت: برویم جمکران. دو شب مانده بود به نیمه شعبان. از موکب "بزمان" کفشهایم را گردنم انداختم و پا برهنه و گریهکنان به سمت مسجد راه افتادم...» اینها را خانم سیستانی میگوید.
به عمود ۵۳ میرسیم و موکبی از دیار سیستان و بلوچستان. اسم سیستان و بلوچستان که میآید در لحظه دو چیز در ذهنمان نقش میبندد. دوری راه و مردم زحمتکش مناطق محروم. مردان و زنانی که با لباس محلی در حال آماده کردن شام برای زائران امام زمان (عج) هستند.
خانمها روی دو کنده زانو نشستهاند و در حال تمیز کردن مرغ برای شام هستند. قرار است شام زرشک پلو مرغ به سبک سیستان و بلوچستانیها درست کنند، با ادویههای خاص خودشان. از خانمها میپرسم: چند ساعت در راه بودید؟ میگویند: با اتوبوس ۱۸ ساعت. بیاختیار میگویم: ۱۸ ساعت؟! سختتان نبود این همه راه را با اتوبوس آمدهاید؟ یکی از خانمها که جلوتر از بقیه نشسته میگوید: من نذر کردم تا زندهام، هر سال نیمه شعبان بیایم و به زائران آقا خدمت کنم. کنجکاو میشویم بدانیم که چرا چنین نذری کرده است. زینب داستان نذرش را برایمان تعریف میکند: «دوسال پیش افسردگی شدید گرفتم. دکترهای سیستان گفتند کاری از دستمان بر نمیآید. برای درمان به بیمارستان تهران آمدم و بستری شدم ولی دکترها جوابم کردند. دوروز مانده بود به نیمه شعبان که مرخص شدم. از بیمارستان که بیرون آمدیم همسرم گفت: «بیا بریم جمکران. دلم روشن است که آنجا خوب میشوی.» به جمکران که رسیدیم، یک راست رفتیم موکب شهرمان "بزمان". موکب ما قبلا عمود ۷۸ بود. از همان نزدیک موکب به یاد حضرت حر کفشهایم را در آوردم و گردنم انداختم به امام زمان گفتم امشب یا من را شفا بده یا از دنیا ببر. حال و هوای عجیبی داشتم و فقط گریه میکردم. داخل صحن مسجد که رسیدم، همانجا داخل حیاط نشستم. همان لحظه تمام وجودم آرام گرفت. تا به حال انقدر احساس سبکی نداشتم. از همان لحظه به امام زمان قول دادم تا زنده هستم، حتی اگر کسی نیامد با اتوبوس خودم را به جمکران برسانم.»
صحبتهای زینب تمام شده ولی من هنوز محو دل بیآلایش این زن هستم. مجید فلاح یکی از مسئولان موکب، هشتمین سال است که نیمه شعبان که میشود خودش را به جمکران میرساند. ۱۸ ساعت با اتوبوس در راه بودند تا خودشان را به طریق برسانند. زن و بچه و پیر و جوان همه در این سرما سختی راه را به جان خریدهاند تا به زائران امام زمان (عج) خدمت کنند. از فلاح در مورد هزینه موکب سوال میکنم و جواب میشنوم: «برای آقا هر کسی هر چقدر که بتواند به اندازه وسعش کمک میکند. اولین سالی که آمدیم سی نفر بودیم ولی امسال صد نفر شدهایم.» از فلاح میپرسم تا به حال شده اینجا عنایت خاصی از حضرت دیده باشید و جواب میشنوم: «خیلی زیاد. همین امروز برنجی که برای پذیرایی آورده بودیم، تمام شد. مانده بودیم چکار کنیم. یک نفر یک حواله رایگان برنج آورد. حواله را تحویل داد و رفت.» چه جاده عجیبی است اینجا که هر کس اینجا پا میگذارد، گرفتارش میشود. کافی است یک بار طعمش زیر زبان کسی برود. چقدر شاعر به جا و با مسما گفته است: حلوا به کسی ده که محبت نچشیده...
لعیا بغدادی
farsnews.ir/baghdadi
جمعه | ۲۶ بهمن ۱۴۰۳ | #قم