چهار شنبه, 25 تیر,1404

به وسعت ایران...

تاریخ ارسال : سه شنبه, 24 تیر,1404 نویسنده : محدثه نوری سمنان
به وسعت ایران...

یک) حواس پنجگانه‌ام شریکِ غم شده‌اند. نگاهم هِی خیس می‌شود. صدای گریه و مداحی توی تمام سلول‌های مغزم پخش می‌شود. طعمِ گسِ غم توی دهانم می‌نشیند. بویِ آن اتاقِ سردِ پشتِ معراج هِی می‌پیچد توی بینی‌م و عطرِ گلابِ‌‌های اسپری‌شده حریفش نمی‌شود. دست می‌کشم پشتِ هم‌سران و مادران و خواهرانِ شهدا تا غم‌شان به من هم سرایت کند.


دو) زنی از در سفید بیرون می‌آید. چادرش روی زمین کشیده می‌شود و توی قدمِ دوم از پا می‌افتد. می‌دویم سمتش. پشتش را ماساژ می‌دهیم. بادش می‌زنیم. آب و گلاب می‌پاشیم توی صورتش. لبش تکان می‌خورد و بریده بریده می‌گوید: «آخه خواهرم این شکلی نبود!» 

شناسایی جانکاه‌ترین قسمتِ این روز‌هاست. سرو می‌روند و طوفان‌زده بر می‌گردند.

زن دستاش را توی هوای تکان می‌دهد و دم می‌گیرد: «آخ گلی گم‌ کرده‌ام می‌جویم او را/ به هر گل می‌رسم می‌بویم او را...» صدای هق‌هقش معراج را پر کرده...

بعد انگار دلش هوای آن صورتِ سالم را می‌کند که عکسش را از توی گالری پیدا می‌کند و نشان‌مان می‌دهد.

دخترِ توی عکس، تازه شمع چل‌چلی‌اش را فوت کرده. روسریِ آبیش را با کلیپس بسته و به دوربین لبخند می‌زند. زن روی عکس دست می‌کشد. می‌بوسدش و به سینه میچسباند.

- همش می‌رفت سر مزار شهدای گمنام. می‌رفت کهف الشهدا! آخر به آرزوش رسید...

روضه‌خوان روضه‌ی حضرت زینب بخوان...


سه)

- نشونش چیه؟

- توی پهلوش جای عمل داره!

- توی صورتش چی؟


چشم‌های زن به اشک می‌نشیند. عکسِ مرد را توی لباسِ پلنگی نشان‌مان می‌دهد: «ایناهاش! شوهرمه! عزیزدلمه!»

مردِ لباس خاکی می‌پرسد: «مرد همراهت نداری؟» زن چشم می‌چرخاند و مردِ سفید مویی را نشان می‌دهد: «برادر شوهرمه! با هم میاییم برا شناسایی!»

در باز می‌شود و بویِ آن اتاقک سفید، توی معراج پخش می‌شود. بو توی تک‌تک‌ سلول‌های مغزم می‌نشیند. 

زن ایستاده جلوی در. نمی‌گذارند چهره را ببینید. اشک می‌ریزد و قبول می‌کند ندیدن را. 

از در که بیرون می‌آید، یک بغل گُلِ گلایلِ سفید از روی تابوت با خودش آورده. 

- می‌دونی این گلا رو برا چی می‌خوام؟


نگاهش می‌کنم.

- می‌خوام بدم دخترم، بگم از طرف باباست. زهرا عاشقه گل گرفتن از باباشه. 


چهار) این‌جا غم به اندازه‌ی همه‌مان تکثیر شده و روضه‌خوان با همه‌ی زبان‌ها برایمان می‌خواند. عربی می‌خواند و مردان دشداشه‌پوش بلند بلند گریه می‌کنند. مقتل می‌خواند و رفقای جوانِ بی‌سر، به سر می‌زنند. آذری می‌خواند و زنی به سر و سینه‌اش می‌کوبد. 

ما باید به وسعت ایران تکثیر شویم برای این غم... هیئت‌ها پیش پیش رفته‌اند به استقبالِ محرم و ما قطره قطره‌های غم‌مان را روی دوش گرفته و آورده‌ایم که بسپاریم به دریای مصیبتِ عُظما. غم ما به وسعتِ تاریخ است و گریه‌ای به وسعتِ دریا علاج‌مان است.

مداحِ هیئت حرف نگفته‌ی دل‌مان را دم می‌گیرد: «یه عالمه گریه به روضه بدهکارم/ تا خوب نشه زخمام دست بر نمی‌دارم...»


پ‌ن: شهیدِ روایت سوم، شهید مدافعِ وطن شهید مهدی قلی‌زاده است.


محدثه نوری

چهارشنبه | ۴ تیر ۱۴۰۴ | #تهران بهشت زهرا

خشت پنجم؛ روایت سمنان

ble.ir/kheshte_panjom



دانلود فایل به وسعت ایران...


برچسب ها :