قبل از آن انفجار کذایی، با ساک و بساط میرفتیم حرم. همهچیز با خودمان میبردیم جز پیکنیک که راه نمیدادند. شبها زیرانداز میانداختیم صحن انقلاب. پتو میکشیدیم رویمان و رو به گنبد کنار مامان که با تسبیح ذکر میگفت، میخوابیدیم.
انفجار که شد مات و مبهوت ماندیم که حالا کجا بمانیم؟ هتل و مهمانسرا که هیچ، چادر مسافرتی هم هنوز مد نبود. برای ما که همسایهی دو ساعتراهِ امام رضا بودیم کسر شأن بود که ماه بیاید و برود و مشهد نرویم. چاره چه بود؟
ما بودیم و فقط چادر سرمان که زانو بغل، چمباتمه بزنیم کنار دیوار صحن یا رواقی. چادر بکشیم روی سرمان و ساعتی خستگی در کنیم و وای به حال آن لحظهای که بدنمان کمی از حالت قایم به سمت زمین خم میشد. خادمهای مهربان مثل سیمرغی که پَرَش را آتش زده باشند بلافاصله بالای سرمان حاضر میشدند تا با صدای رسا اعلام کنند: «خانوم! اینجا، جای خواب نیست»
جناب آقای رییسی! میپرسید حاصل این همه پرگویی چیست؟ عارضم خدمتتان که من و تمام آن خِیلِ زایرانی که شما باعث شدید در شبهای بیتوته در حرم جایی برای استراحت داشته باشند، جایی که بتوانند بیدغدغهی نامحرم و قلقلک پرهای سبز خادمان پایی دراز کنند، برای شما دعا میکنیم که در جوار امامرضا جانمان، منزلی پرنور، در هوای بهشتی حرم داشته باشید، همانطور که برای زایران رضا اینچنین امکانی را فراهم کردید...
مریم صفدری
شنبه | ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #تهران