در این روزهای نوروز، در حالی که من به دنبال زیباترین لباس برای فرزندم در بازارها سرگردانم و غرق در شادی و هیجان خرید عید هستم، در گوشهای نه چندان دور از ما مادرانی هستند که در غم از دست دادن جگرگوشههایشان، لباس عیدشان رنگ خون و خاکستر گرفته است.
من، غرق در لذت انتخاب و خرید، و او، در حسرت یک آغوش ابدی. من، نگران سِت شدن رنگ لباسها، و او، دل نگران پیدا کردن تکهای پارچه برای پوشاندن پیکر بیجان فرزندش. من، در آرزوی دیدن لبخند فرزندم در لباس نو، و او، در آرزوی یک لحظه دیدن دوباره روی ماه فرزندش.
چه فاصلهای عمیق بین شادی من و غم او! چه تضاد دردناکی بین دغدغههای من و مصیبتهای او! کاش میتوانستم ذرهای از این غم را از دلش بردارم و ذرهای از امید را در قلبش بکارم. کاش میتوانستم به جای لباس عید، مرهمی بر زخمهایش بگذارم و به جای شادی خرید، اشکهایش را پاک کنم.
در این روزهای عید، بیایید به یاد مادران غزه باشیم و در شادیهایمان، آنها را فراموش نکنیم. بیایید با کمکهایمان، مرهمی بر زخمهایشان بگذاریم و با دعاهایمان، آرامشی به قلبهایشان هدیه کنیم. بیایید به یاد داشته باشیم که انسانیت، مرز ندارد و درد، زبان مشترک همه ماست.
فاطمه علیزاده
سهشنبه | ۱۹ فروردین ۱۴۰۴ | #خوزستان #اهواز