شنبه, 20 اردیبهشت,1404

تنها بازمانده...

تاریخ ارسال : یکشنبه, 09 دی,1403 نویسنده : محمد عوض غزه
تنها بازمانده...

دوست دارم پرده از ابر درونم بردارم، تا مثل کودکان غمگین، گریه‌ای بی‌امان کنم که بار سنگین خستگی‌ها را از دوشم بردارد. ما ابعاد تازه‌ای از اندوه را کشف کرده‌ایم، توانایی‌هایی فراتر از تصور به دست آورده‌ایم و سبک زندگی عادی خود را به شدت تغییر داده‌ایم.  

بی‌برق زندگی می‌کنیم، با اندکی آب و بسیار گرسنگی، با بدن‌هایی که از سرما می‌لرزند و از خشم می‌سوزند، در چادرهایی که زیر باران غرق می‌شوند، در خانه‌هایی بی‌دیوار، و ذهن‌هایی که از فکر کردن پاره می‌شوند.  

دوست دارم همین حالا گریه کنم، مانند سدی که ناگهان شکسته است. اما مردی که همین لحظه با من دست داد، گفت که تنها بازمانده است. او گفت خوشحال است، با اینکه پاهایش قطع شده، خوشحال است که هنوز زنده است. او با حلقه‌ای از گل و سیلی از دعا قبر خانواده‌اش را زینت می‌دهد و منتظر است تا خانواده‌اش دوباره رشد کنند.


محمد عوض

جمعه | ۱۳ بهمن ۱۴۰۲ | #فلسطین #غزه

قصهٔ غزه

gazastory.com/author/85

ترجمه: علی مینای


برچسب ها :