شنبه, 20 اردیبهشت,1404

خنساء جبالیا: عمه‌ام أمّ أسامه

تاریخ ارسال : شنبه, 24 آذر,1403 نویسنده : منة‌الله أبو شرخ غزه
خنساء جبالیا: عمه‌ام أمّ أسامه

قصه‌های تاریخی از خنساء و مرثیه‌هایش برای برادرش صخر برای شما روایت شده است؛ اما من می‌خواهم از خنساء جبالیا و مرثیه‌های او برای فرزندان و نوه‌هایش سخن بگویم.

سال‌ها پیش، در آغاز تراکم جمعیت در اردوگاه جبالیا، در قلب این اردوگاه خانه‌ای وجود داشت که سقف آن از ورق‌های نازک فلزی بود. عمه‌ام، "ام اسامه ناجی"، در این اردوگاه کوچک و مقاوم زندگی می‌کرد. این عمه‌ی من به صبر و استقامتش معروف است؛ چرا که مادر شهدا، خواهر شهدا و مادربزرگ شهداست!

عمه‌ام، که فرزند عزیزش، باسل ناجی، در یک عملیات فدایی پرافتخار به شهادت رسید؛ عملیاتی که باعث کشته شدن تعدادی از سربازان دشمن شد. سال‌ها گذشت، اما خنساء جبالیا هیچ‌گاه فرزندش باسل را فراموش نکرد. او یاد باسل را با نام‌گذاری نوه‌هایش به یاد او زنده نگه داشت، شاید که نامشان بهره‌ای از شجاعت و دلیری باسل داشته باشد.

اما امسال، پس از گذشت سال‌ها از شهادت باسل و تنها چند روز پس از آغاز نبرد "طوفان الاقصی"، به‌طور مشخص در بیست و سوم اکتبر ۲۰۲۳، نیمه‌شب از خواب برخاستم و دیدم پدر و عموهایم با چهره‌هایی رنگ‌پریده و نگران، سریع لباس‌هایشان را می‌پوشند و با شتاب از خانه خارج می‌شوند. پرسیدم: "چه اتفاقی افتاده؟ چه خبر شده؟ کجا می‌روید؟" و دخترعمویم خبر تلخ را به من داد: خانه‌ی رائد اللداوی، شوهر ایمان، دختر عمه‌ام ام اسامه، بمباران شده است.

در آن لحظه، هزاران سؤال قلبم را در هم شکست: آیا آن‌ها در خانه بودند؟ چه کسی زنده است؟ چه کسی شهید شده است؟ همه این افکار به‌سرعت از ذهنم گذشت. چگونه چنین چیزی ممکن است؟

ایمان، دختر عمه‌ام، از روز اول جنگ همراه با فرزندانش به خانه‌ی مادرش، ام اسامه، پناه آورده بود و همه‌چیز خوب پیش می‌رفت. اما تنها یک روز پس از بازگشتش به خانه‌ی خود، شبی سیاه و غم‌انگیز برای عمه‌ام رقم خورد. ایمان تنها نبود؛ برادرش اسامه، همسر و فرزندانش نیز همراه او بودند.

هواپیماهای رژیم ستمگر خانه را در حین خوابشان بمباران کردند، و خانه به آوار و خاک تبدیل شد. ایمان، دختر عمه‌ام، همراه با برادر عزیزش اسامه و تعدادی از فرزندانشان به شهادت رسیدند، همان‌طور که پیش از آن باسل شهید شده بود.

ایمان به همراه همسرش و فرزندانش، فؤاد، فهد، و مریم به شهادت رسیدند. مریم دوست و هم‌سن من بود، دختری شانزده‌ساله که اشغالگران عمر بهارینش را به خزان بدل کردند. اکنون او در بهشت برین آرمیده است، خداوند رحمتش کند. اما اسامه، برادر ایمان، نیز به همراه فرزند کوچک و عزیزش، صهیب، به شهادت رسید. صهیب که در هر گفتگویی نامش برده می‌شود و همه از او به‌عنوان "صهیب دلاور" یاد می‌کنند؛ پسری نابغه و محبوب که تنها هفت سال داشت. اکنون این عزیزان در جوار رحمت الهی آرام گرفته‌اند.

خبر شهادت فرزندان و نوه‌های عمه‌ام، ام اسامه، مانند صاعقه‌ای بر او فرود آمد. دخترش ایمان، تنها مونس و نزدیک‌ترین فرد به او بود، و پسر بزرگش اسامه، نور چشم و محبوب قلبش! و البته نوه‌هایش که تنها یک شب از نظر او دور بودند و روز بعد به قافله‌ی شهدا پیوستند. این مصیبت اندک نیست؛ او جگرگوشه‌های خود را از دست داده بود. غم و اندوه بر او غلبه کرد و دلش را تسخیر نمود. اما او زنی مقاوم و پایدار است که هر کس داستانش را بشنود از صبر و استقامتش شگفت‌زده می‌شود؛ صابری که همه چیز را به خدا واگذار کرده و به تقدیر او راضی است.

روزها گذشت و درد اندکی فروکش کرد. اما پس از آن‌که سربازان اشغالگر به اردوگاه جبالیا یورش آوردند، عمه‌ام به همراه فرزندان، عروس‌ها و نوه‌هایش به بیمارستان "الیمن السعید" پناه بردند؛ جایی که هزاران آواره در آن حضور داشتند. چند روز بعد، عمه‌ام با غم دیگری روبه‌رو شد: ناپدید شدن نوه‌اش، عُدی.

اندوه و حسرت دوباره بازگشتند، این بار شدیدتر. عُدی، نوجوان سیزده‌ساله‌ای که محبوب دل مادربزرگش بود، از خانه خارج شد و دیگر بازنگشت. روز اول، دوم، سوم، چهارم و پنجم گذشت و از عُدی خبری نشد. روح مادرش به او وابسته بود. او به همراه فاطمه، عروس دیگر خانواده (همسر عموی عُدی)، در میان تیراندازی مداوم تک‌تیرانداز دشمن، بی‌هدف به دنبال او می‌گشتند. اما تلاش‌هایشان بی‌ثمر ماند و او را پیدا نکردند.

هنگام بازگشت، خبری دیگر بر قلبشان سنگینی کرد: شهادت احمد، نوه‌ی دیگر عمه‌ام. این خبر قلبشان را به لرزه درآورد و زخمی دیگر بر روحشان گذاشت. احمد نیز به شهیدان خانواده پیوست.

روز بعد، پس از عقب‌نشینی نیروهای اشغالگر، خانواده دوباره برای یافتن عُدی به جست‌وجو پرداختند. این بار هم با صحنه‌ای غم‌انگیز روبه‌رو شدند: عُدی نیز به شهادت رسیده بود و روحش به آسمان پرکشیده بود.

عمه‌ام هنوز عزادار فرزندان و نوه‌هایش بود که در بیست و سوم اکتبر به شهادت رسیده بودند. حال، چگونه می‌توانست این غم را میان فرزندان و نوه‌هایش تقسیم کند؟

چند روز پس از آرام شدن اوضاع، عمه‌ام به همراه باقی‌مانده‌ی فرزندان و نوه‌هایش تصمیم گرفتند محل آوارگی‌شان را ترک کنند و به خانه‌شان بازگردند. آن‌ها چند روزی در خانه آرام گرفتند و اندکی استراحت کردند، اما اشغالگر که از مقاومت دلیرانه‌ی مردم جبالیا به خشم آمده بود، بار دیگر یورش آورد و عمه‌ام مجبور شد همراه فرزندان و نوه‌هایش به محل آوارگی اولشان، بیمارستان "الیمن السعید"، بازگردد.

چند روز بعد، دوباره آرامش بازگشت. در این میان، نوه‌اش باسل برای سر زدن به حال او به دیدارش آمد. باسل، پسر ایمانِ شهید، که به یاد دایی شهیدش باسل نام‌گذاری شده بود. اما عمه‌ام نمی‌دانست که این آخرین بار است که چهره‌ی نوه‌اش باسل را می‌بیند و این گفت‌وگو آخرین گفت‌وگویشان خواهد بود، پیش از آن‌که باسل نیز به مادرش در قافله‌ی شهدا بپیوندد.

پس از دیدار باسل با مادربزرگش، او از آنجا خارج شد و به سمت مدرسه "شادیه ابوغزاله" رفت تا وسایلش را بردارد. اما گلوله‌های تک‌تیرانداز خائن، پیشانی او را از سمت راست هدف قرار داد و باسل بلافاصله به شهادت رسید. باسل شهید، که لبخندی بر لب داشت، به اخلاق نیکو و شخصیت آرامش معروف بود. او در لحظه شهادت چهره‌ای روشن و نورانی داشت و تبدیل به چهارمین ضربه‌ی سهمگین بر قلب عمه‌ی داغدارم شد.

چه صبری دارد این زن که تمام احساسات غم و فقدان در وجودش لانه کرده، اما با همه‌ی این‌ها ایستادگی می‌کند تا به همه نشان دهد که به تقدیر الهی راضی است. چه شگفت‌انگیز است این زن و چه شگفت‌انگیزتر خالقی که این‌همه صبر و آرامش را به او عطا کرده است. خدای بزرگ کسی را برگزید تا چنین تحملی در برابر این همه مصیبت داشته باشد.

خداوند عمه‌ام، ام اسامه، را به بهترین پاداش‌ها برای آنچه در این روزهای تلخ جنگ تجربه کرده است، مفتخر کند. پروردگارا، تمام اعمال او را در میزان حسناتش قرار ده و او را به دیدار ستارگانش در بهشت برین مشرف کن. خداوند همه‌ی شهدا را رحمت کند و مقامشان را والا گرداند. این غم را تنها جهادی در راه خدا می‌دانیم و تا هرچه پیش آید به مبارزه با دشمن خوار ادامه خواهیم داد. خداوند بر امر خویش غالب است، اما بیشتر مردم نمی‌‌دانند.


منةالله أبو شرخ

بهمن ۱۴۰۲ | #فلسطین #غزه

قصهٔ غزه

gazastory.com/author/97

ترجمه: علی مینایی


برچسب ها :