بیش از یک ساعت بود که همه سرپا ایستاده بودیم اما کسی خم به ابرو نمیآورد. تمام مسیر خیابان منتهی به گلزار پر از جمعیت بود با هر طیف و سلیقهای. پرچم مشکی یا ابوالفضل (ع) با نسیم تکان تکان میخورد. تمام نگاهها به پل شهدا بود و منتظر آمدن عزیزی که از همیشه عزیزتر شده بود. یکباره مداح شروع کرد به خواندن: "خوش اومدی مسافر من" روی پنجه پا ایستادم تا مسافر قهرمان را بهتر ببینم. لندکروزر گلباران را که دیدم دانههای اشک روی صورتم راه افتادند. جمعیت یکصدا فریاد زدند: "مرگ بر اسرائیل، مرگ بر اسرائیل" ماشین آرام آرام از پل پایین میآمد و بغض آدمها هم یکی یکی میشکست. زن و مرد هم نداشت. دلمان بد سوخته بود. باید چیزی میگفتم. حاج سعید آمده بود. دور از ادب بود چیزی نگویم. با لبهای لرزان صدایش زدم: "خوشهُندی برار."
(خوش آمدی برادر)
زهرا شنبهزادهسَرخائی
شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس تشییع شعید آذربادگان