شنبه, 20 اردیبهشت,1404

رزق لایحتسب

تاریخ ارسال : جمعه, 14 دی,1403 نویسنده : فاطمه عبادی هرمل
رزق لایحتسب

ام‌زینب که داشت مرخص می‌شد. فاطمه بانوی ۲۳ساله سوری داشت برای سزارین آماده می‌شد. کنار تختش نشستم. غمگین بود.

احوالش را جویا شدم.

در خانه یکی از دوستان قدیمی پدرش مهمان بود.

با دست خالی به لبنان آمده بود و حالا برای زایمان فردایش لباس نوزاد نداشت. او که با درد زایمان طبیعی به بیمارستان آمده بود حالا چون بچه در شکمش چرخیده بود و بند ناف دور بچه پیچیده بود. باید سزارین می‌شد. هم استرس عمل را داشت، هم نگرانی لباس و تجهیزات بچه.

می‌گفت خودم همین یک لباس را دارم که یک ماه است نتوانسته‌ام آن را عوض کنم.

ظاهرش نشان می‌داد از آن جوان‌های امروزی سوریه بوده. از نحوه بستن شال و رنگ مو و مدل لباسش و... 

کاملاً مشخص بود تا یک ماه پیش مثل خیلی از ما زندگی مرفه و به‌روزی داشته و الان اینگونه محتاج یک دست لباس شده.

وقت خداحافظی به عمه‌اش که کنارش بود گفتم همراه من بیا پایین.

هدیه‌ای کوچک از طرف مردم مهربان ایران برای فاطمه داریم. 

ام‌زینب که سوار ماشین شد لوازم و مایحتاج فاطمه و فرزندش را به عمه‌اش دادم. 

از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید.

دستانش پر شده بود از عشق و محبت مردم ایران.

معلوم بود از ذوق بال درآورده. آنقدر که با یک بوسه با من خداحافظی و به‌سوی اتاق فاطمه پرواز کرد.


از بیمارستان که رسیدیم هتل بچه‌ها اتاق را آماده کرده بودند. بخاری گذاشته بودند و با چند دست لباس نو تخت کودک را تزیین کرده بودند.

هرکدام از دوستان ما دست به جیب شدند و هدیه تولد نوزاد را لای قنداقش گذاشتند.

با خود فکر می‌کردم کاش می‌شد به همه آنهایی که از ترس مخارج بچه و گرانی در انجام این جهاد مهم فرزندآوری تعلل می‌کنند قصه زینب را بگویم. 

بگویم ببینید آن خدایی که زینب را خلق کرد و در مقدراتش تولد در یک شب سرد زمستانی هرمل را در گوشه خرابه رقم زد، رزقی را برایش کنار گذاشته بود که فوق ادراک ما بود. 

یک حاج آقا قاسمیانی باید به برنامه محفل دعوت می‌شد و از قرآن آبرو می‌گرفت و مردم به سبب این آبرو کمک‌های خود را به‌دستش می‌سپردند. او باید به هرمل می‌آمد امانت مردم را به دست من می‌داد تا برای نوزادان لباس بخرم. هرمل کوچک است و یک لباس‌فروشی بزرگ بیشتر ندارد که آن هم سرویس نوزادی‌هایش همه جنس حوله‌ای و گرم‌ و نرم داشته باشد. من قدرت انتخاب ندارم. باید همین لباس گرم و نرم و زیبا را برایش تهیه کنم... 

زینب خانه ندارد؛ اما خدا رزق او را سال‌ها پیش درحلقه ازدواج زنی قرار داده تا بفروشد و به اعتبار نهج‌البلاغه به دست حاج آقا ارفع بسپارد، تا در کمک به نازحین خرج شود. 

پدر زینب مستاصل از پیداکردن یک ماشین برای آوردن زینب است و خدا یک ماشین شاسی بلند گرم و نرم با راننده شخصی برایش می‌فرستد. 

هتل سیستم گرمایشی ندارد اما خدا روزی کرده تا چند معلم، مهندس، طلبه و استاد دانشگاه از ۱۷۵۰ کیلومتر آن طرف‌تر بیایند و مثل یک خادم در خدمتش باشند. 

باور کنیم،

بر سر هر لقمه نوشته است عیان 

لفلان ابن فلان ابن فلان

روزی ما دست خودمان نیست. چه برسد به روزی بچه‌هایمان.

اگر از مخارج بچه آوردن می‌ترسیم؛ کافی‌ست به این آیه عمل کنیم:

من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب

ما دیشب رزق لایحتسب پدر و مادر زینب بودیم 

و زینب رزق لایحتسب معنوی ما


فاطمه عبادی


شنبه | ۸ دی ۱۴۰۳ | #لبنان #هرمل

 


دانلود فایل رزق لایحتسب


برچسب ها :