دوشنبه, 16 تیر,1404

رفیق‌باز

تاریخ ارسال : چهار شنبه, 25 مهر,1403 نویسنده : معصومه سادات صدری قم
رفیق‌باز

مادرم می گوید رفیق بازم! 

ولی خودم فکر می‌کنم شاید برای فرار از چیزی که نمی‌دانم چیست، سمت رفاقت با آدم‌های مختلف می‌روم!

رفیق زیاد دارم، فت و فراوان! از همه مدلش! 

همین دیروز یکی‌شان زنگ زد و توی حرف‌هایش گفت: معاون مدرسه بچه‌اش خبطی کرده و نگران است زنگ بزند شکایتش را به مدیر بکند و صدایش را بشناسند، بعد برای بچه‌اش داستان شود!

اول دلم هری ریخت پایین و بعد صورت بچه‌اش جلوی چشمم آمد، بعد پریدن گوشه‌ی چشم‌های قشنگش، از ترس و اضطراب. 

به طرفه العینی از فاصله بین عقل و عشق گذشتم و گفتم: شماره‌اش را بدهد من زنگ می‌زنم! 

سناریو چیدیم و صغری و کبری کردیم، که چه بگویم و چه نگویم و طاقت داشته باشم تا زیر شکنجه‌ی مدیر لب باز نکنم و اسم دانش آموز را لو ندهم! 

زنگ زدم و هر چه مدیر اصرار و مشتری‌مداری کرد، که اینجا همه در امان هستند و فقط اسم دانش‌آموز را بگو بدانم کیستی؟ مقر نیامدم و نگفتم.

توی نقشم فرو رفتم و خط و نشان کشیدم که اگر تکرار شود، می‌روم اداره کل و فلان و بهمان... مگر بچه من دور از جانش، حیوان است زیر دست شما که چنین می‌کنید؟ 

بچه‌ی من نبود ولی بچه‌ی من بود. اصلا همه‌ی بچه‌های دنیا بچه‌ی همه‌ی مادرها هستند. 

به دوستم زنگ زدم که خیالش را راحت کنم. نفس راحتی کشید و من هم راحت شدم. نمی‌دانم تاثیری داشت یا نه ولی کارمان را کرده بودیم. مادری‌مان را کرده بودیم، اعتراض‌مان را رسانده بودیم! 

حالا از دیروز توی فکر دوستِ دیگرم هستم. توی چنگ فلان معاون گیر نیفتاده که با دوتا تشر الکی رهایش کند.

توی جنگ گیر افتاده!

به من می‌گوید حالش خوب است و دعایش کنم، ولی بعید می‌دانم!

جنگ چه خوبی دارد که حال کسی خوب باشد؟ 

هر روز بین اسم شهدای لبنان، اسمش را جستجو می‌کنم...

راستی می‌دانید معنی اسمش، فرشته است؟


معصومه سادات صدری

ble.ir/ugghudb2in

پنج‌شنبه | ۵ مهر ۱۴۰۳ | #قم

 


برچسب ها :