سه شنبه, 02 اردیبهشت,1404

رهبر بی‌ادعای سفر دل‌ها

تاریخ ارسال : پنجشنبه, 14 فروردین,1404 نویسنده : زهرا سالاری کلاله
رهبر بی‌ادعای سفر دل‌ها

علی‌آقا، بزرگ‌ترِ جمع کوچک‌تر‌ها، همیشه یک قدم جلوتر از بقیه است.

همه‌فن‌حریف و پرانرژی، اما نه آن‌قدر که خسته‌ات کند. حضورش دلگرم‌کننده است. همیشه در حال کمک. از پخش بسته‌های فرهنگی گرفته تا انتخاب سرودهای مسیر، هر جا که کاری باشد، او هم هست.


هوا سنگین بود، اتوبوس در جاده‌ی اروند پیش می‌رفت و سکوتی بین بچه‌ها افتاده بود. ناگهان علی‌آقا از جا بلند شد، چفیه‌اش را دور گردن انداخت، نگاهی به جمع انداخت و با صدایی محکم گفت: «سرود "سلام فرمانده" که پخش شد، همه با هم می‌خوانیم!»


چیزی در لحنش بود که نمی‌شد نادیده گرفت. انگار خودش هم خوب می‌دانست که این سفر فقط یک اردو نیست، بلکه فرصتی است برای یادآوری، برای دل‌سپردن.


حسین و پارسا، پرشور و بازیگوش، همیشه دنبال شیطنت‌اند. اما مجتبی و طاها آرام‌ترند و بیشتر در فکر. کنار علی ایستادند. او هم با همان حس بزرگ‌تر بودن، دستش را روی شانه‌هایشان گذاشت. صدای سرود در فضا پیچید، صدایی که از ته دل بود.


حسین و پارسا به شوخی می‌گویند: «ما ممنوع‌التصویریم، کسی نباید چهره‌مان را ببیند!» و بچه‌ها با خنده تأیید می‌کنند. اما درست لحظه‌ای که شور و حال سرود فروکش کرد، علی‌آقا خواندن مداحی را آغاز کرد. صدایش آرام و محزون، اما پر از احساس بود.


انگار لحظه‌ای برای سکوت نبود. دل‌های ما آماده شده بود، نه فقط برای مقصد، بلکه برای مسیری که از دل ما می‌گذشت...


زهرا سالاری

چهارشنبه | ۱۳ فروردین ۱۴۰۴ | #گلستان #کلاله

روایت گلستان

eitaa.com/revait_golestan



دانلود فایل رهبر بی‌ادعای سفر دل‌ها


برچسب ها :