شنبه, 20 اردیبهشت,1404

روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز – ۱ (فرش قرمزی برای آغاز معصومه)

تاریخ ارسال : شنبه, 19 آبان,1403 نویسنده : میلاد کریمی شیراز
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز – ۱ (فرش قرمزی برای آغاز معصومه)

شب، نزدیک ساعت صفرِ عاشقی می‌آیم به صحن همیشه بهار حرم که اگر بشود زیارت عاشورا را بالا سر مزاری که قرار است تا چند ساعت بعد بشود «زیارتگاه عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان» زمزمه کنم.

برای محدوده محصور با داربست، در گذاشته‌اند و نیمکتی فلزی هم پشت بندش تا راحت باز نشود؛ کار، دست بر و بچه‌های خادم الشهدا است. ظرف‌های آلومینیومی غذا و نوشابه که یعنی تا این وقت صبح هنوز شام نخورده‌اند! مردی جوان و خاکی پوش که خیلی خوش، مشقِ خط می‌کند، آن وسط بیش از همه در چشم است. خیلی دلم می‌خواهد اجازه بدهند بروم داخل و زیارت بخوانم؛ اما چیزی نمی‌گویم و مدتی خیره به مزار که هنرمندانه با خط و رنگ، صفا و صافی‌اش را دو چندان کرده‌اند، نگاه می‌کنم.

خانمی که آن سوی پرچین این مرغزار بهشتی ایستاده، خواهش می‌کند تکه‌ای از پارچه سبز بزرگی که: «سنصلی فی القدس ان‌شاءالله» با فونت عربی دلبرانه‌ای رویش نوشته شده است را برایش ببُرند.

خادمی جوان با محاسن محرابی جلو می‌آید و می‌گوید: «اجازه بدهید تبرکی که روی تابوت شهید بوده را تقدیمتان کنم؛ اگر مایل باشید.» زن عینکش را جا به جا می‌کند و خوشحال، ‌تحفه‌ای که نمی‌بینم چیست را می‌گیرد و می‌رود.»

از خودم شاکی‌ام که چرا همان دَم غروب که خبری از این بگیر و ببندها نبود، کارم را انجام ندادم؛ دلم اما می‌گوید هرجا را هم بسته باشند، آغوشِ باز حرم که هست.

رفت و برگشتم خیلی طول نمی‌کشد. خادمان دارند شام می‌خورند و بازار بگو بخند به راه است. دوباره خیره برگشته‌ام سر جایم؛ منتها قدری سبکبال‌تر.


میلاد کریمی

یک‌شنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | استان فارس - شهرشیراز

برچسب ها :