دیشب مردد بودم از حرم بروم بیرون یا همانجا بمانم به انتظار؟ اگر قرار است بنویسم باید خوب ببینم. الان اینجا خبر خاصی نیست پس میزنم بیرون. تقاطع خیابانها را با اتوبوس بستهاند. مسیر، خالی از ماشین است. خادمان بیرون از حرم هم ایستادهاند. شهرداری تصاویر بزرگ شهید کرباسی و «حجت الاسلام مصباحی» سومین امام جمعه شهید کازرون را یک در میان بنر زده است. تصویر جدیدی از شهید کرباسی با روسری لبنانی، سکانس پایانی سریال «وفا» را میآورد پیش چشمم.
بلندگوهای مسیر هم به راهند و ترکیبی از «رجز» و «روضه» را پخش میکنند. مجری از مردم میخواهد پرچم و پوسترهایی که میگیرند را سر دست جلوی دوربینها نگه دارند؛ بعد هم از آمادگی کمیته امداد برای جمعآوری کمک به مردم لبنان خبر میدهد.
مسیر حرم تا میدان شهدا پُر از رفت و آمد مردم حماسههای مشترک است؛ «مردم میدان» همقدم شدن با این آدمها که اینجور وقتها، روزمرگی محتوم را میشکنند و صبح روز کاری اول هفته و هزار گرفتاری و قسط و وام و نوبت دکتر و... برایشان بیمعنی میشود، کم توفیقی نیست.
امروز آمدهایم برای آغاز معصومه خانم و حاج آقا صباحی، فرش قرمز پهن کنیم؛ فرشی که تار و پودش، بال فرشته است. حتماً فرشتههای بدرقه تا بهشت توی دست و بال خدا کم نیستند و الان خودش میداند چند تایشان اینجا وسط خیابان، بال پهن کردهاند؟
نرسیده به میدان شهدا، شکوه پابرجای پرچمهای ایران و حزبالله لبنان در پس زمینه کوههای اطراف شیراز با رجزخوانی «حاج حسین طاهری» حس حماسه را به عمق جانم مینشاند:
چون لشکر مختار همه منتقمانیم
ایرانی پرجاذبه مانند کیانیم...
جلودار قافله، محاسن سپیدی است از محشورانِ خوش به حالِ حرمِ سوم با کلاه و لباس فرم خادمی که جعبه قرآن و پرچم را با ادب جلو نگه داشته است.
پشت سر پیرمرد، خادمان خانم و آقا با چوب پَر و حمایل مشکی صف کشیدهاند. حاج آقا ملکمکان (رئیس شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان) بیسیم به دست مراسم را اداره میکند و دغدغه جدیاش جدا کردن خانمها از آقایان است که تا حدودی هم موفق میشود.
پیرزنی با پرچم سرخ خونخواهی بر دوش، نشسته کنار خیابان، گوشه چارقد مشکیاش را جلوی صورت گرفته و هایهای، زار میزند.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | استان فارس - شهر شیراز