کاروان شهید راه میافتد.
میگذرد کاروان، روی گل ارغوان
قافله سالار آن، سرو شهید جوان...
پا تند میکنم؛ بیخبر از آنکه قدری جلوتر از جمعیت قرار است غافلگیر شوم. خانواده شهید کرباسی که این روزها بارها عکسشان را در رسانهها دیدهام، آرام و مقتدر ایستادهاند کنار خیابان! پاسداری میانسال هم همراهشان است. دو پسر، پدر، مادر و مادربزرگ و عمه لبنانی بچهها همراه چند خانم دیگر.
آقا مهدی پسر بزرگ و پدربزرگش علاوه بر شال زرد حزبالله، چفیه رزمندگان دفاع مقدس هم بر شانه دارند. خانمها اما همه شال زرد لبنانی انداختهاند.
اوایل، خیلی کسی حواسش نیست، اما همین که عدهای جلو میآیند، همه متوجه میشوند و میریزند دورشان به بوسیدن سر و صورت پسر و پدربزرگ و تسلی دادن و عکس گرفتن. دختر خانم جوانی آمده جلوی آقا مهدی، گرم احوالپرسی میکند و میگوید: «شما افتخار مایید.» برخی هم تا نگاهشان گره میخورد، بارانی میشوند. پاسدار همراه که احساس میکند خانواده شهید دارند اذیت میشوند، حرکتشان میدهد سمت کاروان؛ غافل از اینکه آنجا این فشار و ابراز لطف بیشتر است. طولی نمیکشد که در حلقه ارادت مردم از دیدم دور میشوند.
برمیگردم به مسیر خودم. مداح با زیر صدای «حیدر حیدرِ» مردم، رجز میخواند:
«گوش کن خطه سلمان به میان آمده است»
حالا پرچم حرم حضرت سید علاءالدین حسین علیه السلام هم کنار پرچم شاهچراغ علیه السلام قرار گرفته است. یاد رسم عربها میافتم که وقتی بزرگی از دنیا میرود، پرچم و بیرق عشیرهها بیرون میآید و در مراسم تشییع بلند میشود.
بدجور غبطه میخورم به حال دختر شهید شیراز که حالا دیگر مادر مقاومت ایران و لبنان شده است و این پرچمهای معطر به کربلا همراهش راه افتادهاند.
در تمام طول مسیر پُریم از مغازههایی تعطیل که حساب و سود را از یاد بردهاند. جمعیت مثل جویبارهایی که به رودخانه میپیوندند از خیابانهای دور و بر سمت کاروان در هرولهاند.
بادا که به دریا برسد کوشش این رود
همپای تو پرچم بسپاریم به موعود
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | استان فارس - شهرشیراز