مادربزرگم که نزدیک به صد سال از خدا عمر گرفته اگر شستش خبردار شود که کسی از مکه آمده همه را به صف میکند تا با هر سختی که هست ببرندش به دیدارش. میگوید: "حاجی را باید سه روز اول زیارت کرد که هنوز گرد سفر و لمس زمین دور کعبه و مسجد الحرام از بدنش نرفته باشد شاید ما هم به فیضی برسیم."
از دیروز که بنر جان روایت را دیدم حس و حال مادربزرگم را دارم. ما که نه امکان و نه حتی شجاعت رفتن به سوریه و لبنان را داریم، زیارت کسی که در این فضا نفس کشیده برایمان کمتر از زیارت حاجی نیست؛ که یقین دارم این سفر هم حج است. حجی برای روایت ظلم، روایت ایستادگی و روایت شهادت.
چند دقیقه مانده به ۴ رسیدم. هنوز شلوغ نشده بود. خانم غفاری را از دور که دیدم پا تند کردم. نزدیک که شدم گودی زیر چشم و لاغری صورت چنان محوم کرد که دست دادم و ایستادم تا خودش برای روبوسی دعوتم کرد.
گاهی حتی لازم نیست کسی چیزی بگوید عمق حرف را از نفوذ نگاهش میگیری. خانم غفاری اما برایمان حسابی تعریف کرد از مهاجرین و نه از آوارگان لبنانی که آواره مستاصل است و مهاجر امیدوار و از انصار سوریه که جا دادند و خانه و غذا.
از زنان استوار لبنانی که حسین وار تربیت کردهاند بچهها را عاشق شهادت نه مثل بچههای ما که فقط شنیدهاند اسمی از آن.
از نوجوانی که انگشت و چشمش را داده بود و باز هم پی رفتن به جبهه بود.
برایمان از دلتنگیشان برای سید حسن و حبشان به سیدالقائد گفت که جان میدهند برایش.
از محبتشان به ایرانیها و پیامشان برای ما که بدانیم آنها هم عاشق زندگی اند، عاشق فرزندان و همسرند، اما رهرو راه امام حسین.
گفت و گفت با بغضهای فروخورده و چشمهای اشک آلود...
مادربزرگم راست میگفت حاجی را باید همان سه روز اول زیارت کرد.
هاجر بابایی
یکشنبه | ۲۷ آبان ۱۴۰۳ | #اصفهان