شنبه, 20 اردیبهشت,1404

روایت مصلی

تاریخ ارسال : سه شنبه, 12 فروردین,1404 نویسنده : اکرم صدیقی‌کلاته بجنورد
روایت مصلی

کفش‌هایم را داخل نایلون کردم. لحظه‌ای ایستادم و به محوطه نگاه کردم. آیا این میزان جا برای جمعیت کفاف خواهد داد؟ 

وارد شدم. چشم چرخاندم تا ستونی خالی ببینم برای تکیه‌گاه. 

در حالی که دانه‌های تسبیح را می‌چرخاندم. خانم‌ها به همراه بچه‌هایشان را نگاه می‌کردم. 

دست بچه‌ها، بادکنک‌های پیچ پیچی رنگی. انگار به هم بافته شده بودند. این هم نشانه‌ای بود. طرفداری از مظلوم در همین سنین کودکی با وجودشان در هم می‌آمیختند. 

مادری که مانتوی طوسی مدل بارانی داشت به همراه دو دخترش آمدند در دو متری من. دخترها بلوز و شلوار و روسری صورتی داشتند یکی‌شان هم عروسکش عینهو یک بچه گربه بود. از آغوشش زمین گذاشت. 

کم کم جمعیت در قسمت ورودی زیاد شد. یکهو چهره آشنایی به طرفم آمد. سارا بود، عصمتی. خوشحال از دیدنش لبخند را به چهره هر دویمان آورد. گفت از ساعت ۹ صبح در میدان شهید بوده گفت از دیشب که حضرت آقا آنطور صحبت کردند. دل توی دلش نمانده و با وجود اینکه تازه از سفری برگشته بود خودش را به راهپیمایی رسانده. وقتی بغض کرد و چشمانش سرخ شد. گفتم خوش‌به‌حالت که اینقدر آقا را دوست داری. شاید به قیافه و لایف استایلش نیاید، اما از عمق وجود به رهبری علاقمند است.

آن مادر مانتو طوسی، چادرهای دخترکانش را سرشان کرده بود و حالا چانه چادر را مرتب می‌کرد. یکی چادرش سفید بود با گل‌های تزئینی نباتی رنگ روی فرق سر و دیگری گل‌های صورتی داشت و منگوله‌های صورتی روی فرق سر، هر دو تسبیح در دست گرفته بودند و کنار مادر نشسته بودند. 

خانم‌هایی که پرچم فلسطین به دست خودشان و بچه‌هایشان بود بعد از لول کردن، دنبال جایی بودند که به امانت بگذارند. 

جمعیت فشرده‌تر شد. درب سالن را بستند و حتی در قسمت ورودی هم خانم‌ها نشستند‌. در محوطه بیرون از ساختمان مصلی، جمعیت آماده می‌شد که روی موکت بنشینند.

مجری مراسم چند مرتبه گفت لطفا مهربان بنشینید و جلوتر بیایید. هنوز جمعیت بیرون مانده. 

جمعیتی که همینطور هم به هم فشرده نشسته بودند. حرکت‌هایی کردند اما خب زیاد تاثیری نداشت.

سر چرخاندم و با خود گفتم ای کاش از این جمعیت تصاویر خوبی بیرون بیاید که حق مطلب ادا شود، این‌همه حضور. 

یک آن، خودم به خودم نهیب زدم که چرا خودت انجام نمی‌دهی؟

 چرا منتظری کسی دیگر بیاید؟

به سارا گفتم: «سارا جان می‌شه یک کم تصویر برام بگیری می‌خوام توی صفحه اینستاگرامم منتشر کنم.»

او هم الحق و انصاف کم نگذاشت. تا ردیف اول رفت و فیلم گرفت و همینطور ادامه داد تا به انتها.

نگذاشتند بیرون از سالن برود تا جمعیت داخل محوطه را هم بگیرد، از پشت شیشه تصویر گرفت. 

صلوات خاصه امام رضا جان هم خوانده شد و سخنران شروع به صحبت کرد. 

هنوز به جمعیت بیرون مانده فکر می‌کردم. سقف بلند مصلی شاهد دست‌هایی شد که برای مردم غزه دعا می‌کردند. 

در نظرم مصلی کوچک شده بود. حق هم داشت، از اینهمه عظمت حضور مردم. حق داشت کوچک شود.

بعد از پایان نماز، خارج شدیم دیدم تا نزدیک درهای سمت خیابان و ورودی مصلی موکت پهن بود.

 اگر تخمین می‌زدیم، شاید به اندازه جمعیت داخل مصلی بود! خدایا چه حضوری! چه جمعیتی گرد هم آمده بودند! الحمدالله. 

این مردم بر عهدی که با قدس داشتند همچنان استوار مانده‌اند. 

عهدی که به خاطر معمار کبیر انقلاب، سنگ بنایش گذاشته شد. 

امامِ شیعه انقلاب اسلامی ایران برای حمایت از مردم سُنی مذهب فلسطین، آخرین جمعه ماه مبارک رمضان را روز قدس اعلام کردو اینطور هنوز بعد از ۴ دهه، امت مسلمان برای آرمان فلسطین، می‌آیند.


اکرم صدیقی‌کلاته

یک‌شنبه | ۱۰ فروردین ۱۴۰۴ | #خراسان_شمالی #بجنورد

راوی‌راه؛ روایت خراسان شمالی

eitaa.com/raviraah


برچسب ها :