زودتر از میهمانان رسیدم. سالن تاریک و خالی بود .
گوشهای از سن، پرچم بزرگ ایران و میزی که دکّه آقاسید بود. نظرم را جلب کرد. پفکهای دهه هفتاد، جعبههای نوشابه، ساندیسهای براق، توپهای رنگی خاطرهانگیز آن روزها ته ذهنم را قلقلک داد.
آن سمت دیگر، قاب پنجرهای با شیشههای رنگی سنتی. برای کتابهای داخلش نقشه میکشیدم که با صدای بلند مردانهای به خودم آمدم.
آقایی با کاپشن آبی جلو آمد. از آن بالا با همان صدای بلند گفت: «سلاااااام! خوش اومدید همه شما امشب مهمان دکه سید هستید قدمتون رو تخم چشمام...»
تمرین و تست صدا داشت.
هرچه بود خوش آمد متفاوتی بود.
چراغها روشن شد. نیم ساعتی گذشت
آرام آرام صندلیها پر شد.
تئاتر، ما را برد به دهه هفتاد. آن برد شیرین تیم ملی فوتبال ایران، از آمریکا.
جشن پیروزی گرفتند و شکلاتهایش هم به ما رسید.
بلافاصله قسمتی از مستند تصویری خاطرات عجیب دو آزادهای که موضوع کتابهای رونمایی بود، برای حضار پخش شد.
روایت آن روزهای پر التهاب جدایی از خانواده و شکنجه و...
لابهلای خاطراتشان اشک و لبخندها جمله را تمام میکرد.
آقای سعیدی «راوی کتاب سرمه خاکی چشمهایت» میخواست خاطره شیرینی از آن دوران بگوید که بغض راه گلویمان را بست.
آنجا که مدتی بعد از اسارت، خانوادهاش خبری از او نداشتند و نام او در لیست مفقودالاثرها نوشته شده بود. زمان میبُرد تا خبر اسارتش به خانواده برسد. اسارت که تایید شد. برایش نامه فرستادند.
دل در دل شهباز سعیدی نبود، هنوز نمیدانست تازه عروسش به پای زندگیِ نامعلوم مانده یا...
تا آن روز که عکسی برایش فرستادند. کنار هفت سین خانه و سبزه عید، همسرش سر سفرهی خانوادهاش بود.
دل آرام شد، غم دنیا از خاطرش رفت.
سالها از این اتفاق میگذرد ولی وقت روایتش، چشمان شهباز هنوز خیس اشک میشد.
کتابهای
«مشق عشق« و «سرمه خاکی چشمهایت»
خاطرات دو آزاده سرافراز
آقایان محمدرضا مقصودی و شهباز سعیدی
با قلم خانم عفت نیستانی.
سارا رحیمی
سهشنبه | ۱۹ فروردین ۱۴۰۴ | #خراسان_شمالی #بجنورد سالن حافظ
راویراه؛ روایت خراسان شمالی
eitaa.com/raviraah