
نماز را که خواندم، شکم خالیام گرسنگیاش را دوباره به یادم آورد. شرکت هواپیمایی خسیسِ پگاسوس غذا که هیچ، حتی از دادن یک بطری آب هم دریغ کرده بود. بخت با من یار بود که من این را قبل از سفر فهمیده بودم و دو بطری آب و کمی غذا با خودم آورده بودم؛ وگرنه یا باید گرسنگی و تشنگی میکشیدم یا آب و غذایی با قیمتهای دلاری و فرودگاهی میخریدم.
در حال خوردن آخرین لقمههای آن غذای سبک بودم که دو جوان — که ظاهر و تیپشان به ایرانیها میخورد — داخل نمازخانه شدند و نزدیکم نشستند. حدسم درست بود و هموطنانی مشهدی بودند که برای یک نمایشگاه استارتاپ راهی پایتخت فنلاند بودند. خدمهی فرودگاه اجازه ندادند صحبتمان گل کند و همهی آنهایی که نشسته بودند را از نمازخانه بیرون کردند. با ایما و اشاره و انگلیسیِ دستوپا شکسته گفتند: «نمازتان را بخوانید و اینجا را ترک کنید» و من هم به ناچار از آنها خداحافظی کردم.
پرواز به سارایوو ساعت یازده و نیم ظهر بود و تا آن موقع چند ساعتی وقت داشتم. کلافه بودم و نمیدانستم چه کار کنم. اول بلند شدم تا قسمتهای مختلف فرودگاه بگردم و همهچیز را ببینم، ولی خستهتر از آن بودم که بتوانم حتی سرپا بایستم و همانجا نشستم! بعد کتاب همراهم را باز کردم تا خودم را سرگرم مطالعه کنم، ولی حتی یک صفحه را هم نتوانستم تمام کنم و آن را بستم و در کیفم گذاشتم. تنها گزینهای که میماند گوشی موبایل بود که آن هم از دیشب خاموش شده بود و بهترین کار این بود که یک پریز برق پیدا کنم تا بتوانم حداقل موبایلم را شارژ کنم و با آن سرگرم شوم.
دقایقی که موبایل در حال شارژ شدن بود، موقعیت خوبی برای دقت در افراد و ملیتها و رفتارهایشان بود. جمعیت زیادی روی صندلیها و زمین نشسته بودند و جمعیت بیشتری هم با عجله در حال رفتوآمد بودند؛ افرادی از تمام نقاط کرهی زمین: از آسیا و اروپا تا آفریقا و آمریکا، از خانمهای با شکلوشمایل اروپایی تا زنان پوشیهزده و لباس سرتاپا مشکی، و از کاروانهای پرجمعیت با نوشتهی «الجزایر» روی کیفشان تا زوجهای چینی و ژاپنی.
برایم جالب بود که اغلب خانمها پوشششان تقریباً کامل بود و فقط روسری به سر نداشتند. حال نمیدانم آنها همیشه اینگونهاند یا سرمای هوا پوشیدهشان کرده. البته استثناهایی هم وجود داشت. آمدن یک نفر ایرانی پای پریزهای موبایل، بهترین اتفاق آن روز برای من بود: دانشجوی موجه و مودب ایرانی که در ژنو حقوق بینالملل میخواند و همزبانیاش باعث شد آن چند ساعت را به گپزدن با او بگذرانم و گذر زمان کمی راحتتر شود.
وقتی از وضعیت بد دستشوییها گفتم، او — که دنیا را بیشتر از من دیده بود — هم نظر مرا تأیید کرد و گفت: «این ما ایرانیها هستیم که به تمیزی اهمیت زیادی میدهیم، وگرنه در بیشتر کشورهای دیگر این چیزها اصلاً برایشان مهم نیست و حتی به این چیزها فکر هم نمیکنند.»
ادامه دارد…
احمدرضا روحانیسروستانی
سهشنبه | ۲۷ آبان ۱۴۰۴ | ساعت ۷ صبح
ترکیه_استانبول