خوشحال میشوم که در سرما و سوزی که به سر و صورتمان میخورد نیازی نیست مدام پلاکهای ماشینهای عبوری را چک کنم و فقط کافیست دنبال ماشینی شکلاتی رنگ بگردم.
تجمع مردمی مطالبه وعده صادق ۳ کرمان را میخواهیم به سمت خانه ترک کنیم و باید زودتر برسم به خانهای که دخترکوچولو آنجا حتما بابایش را اذیت کرده که ۷ تماس بیپاسخ روی گوشیام افتاده و توی صدای شعارها نشنیدهام.
تلفنم زنگ میخورد. شماره ناشناسی که حتما خانم راننده اسنپ است.
- شما همینجایی هستین که دارن چایی میدن؟
صدایش کنایهای در خودش دارد؛ چیزی شبیه این که حال و حوصله شما و تجمعها و چاییهایتان را ندارم. درد معیشت خودمان کم است که جنگ را میکشانید وسط زندگیمان؟
جرقه چای توی ذهنم میخورد. تا سمند شکلاتی برسد سریع میپرم سمت موکب و یک لیوان چایی داغ که بخارهایش رقصان رقصان بالا میرود برمیدارم.
همین که سوار میشویم لیوان را میگیرم سمت خانم راننده که شالش رفته عقب و موهای جوگندمی رنگ کردهاش بیرون زده.
- بفرمایین این برای شماست.
صدایش گرم میشود.
- ممنون! خودتون خوردین؟
- بله اینو برای شما برداشتم. بفرمایین اینم قند.
حرفهایمان شیرین میشود. آنقدر شیرین که او با نرمی بیشتری بپرسد: اینجا چهخبر بود؟ و من شروع کنم به یادآوری موشکهای اسراییلی متجاوزی که ۴ نیروی پدافندمان را شهید کردند اما هنوز جوابی نگرفتهاند،
گفتن از نقشه نیل تا فرات روی بازوی سربازان اسراییلی که روزی میخواهند ایران را هم تکهتکه کنند. هرچند گریز میزند به گرانیها اما به او حق میدهم و با هم یاد شهید رییسی میکنیم؛ کسی که پای کار مردم ایران و غزه و لبنان، با هم بود.
زهره راد
eitaa.com/mafshookalameha
چهارشنبه | ۲۱ آذر ۱۴۰۳ | #کرمان