پنجشنبه ۱۲ تیر، روز هفتم محرم الحرام بود. طلوع آفتاب زده از خانه بیرون زدم. باید به قرار با بچهها میرسیدم. سوار مینیبوس شدیم و به محلی که قرار داشتیم رسیدیم. با اینکه سر صبح بود ولی از شلوغی کوچه و خیابانها مشخص بود همه آماده هستند. همه چیز برایم تازگی داشت. همهمهها، دستهها، رفت و آمدها و حتی سیاهیهای متحرک و علمهای بلند و کوتاه.
ما به عین دو رسیده بودیم. جایی که مراسم روز هفتم محرم الحرام را در بزرگترین تجمع و به بهترین شکل ممکن و در دو نوبت صبح و عصر توسط خود اهالی منطقه برگزار میکنند. از بیرقهای سیاه و سبز تا تکه پارچههای نذری، از لیوانهای پر از شربت آبلیمو تا قهوه دلهها، از عود و اسپند تا سینیهای نذری به صف بودند برای عزا. همه چیز مهیا و چشم انتظار اهالی بود.
روز هفتم برای ما عربها یعنی ابوالفاضل. یعنی آشفتگی و بیقراری یل امالبنین.
از کودکی دویدن و رسیدن محرم را در شب هفتم درک کردم. آنجا که باباها قسمشون وحگ العباس ابوفاضل هست و دخیل مادرها یا عباس ابوفاضل.
بیقرار و پریشان که میشوی، نذر ابوفاضل میکنی. میدانی گره را جایی بستی که برای باز شدنش چشم انتظار نمیمانی. آدمیزاد که صبر ندارد و ایشان که آقاییش را خرج ما میکند.
مراسم یوم العباس در عین دو بر پا میشود. زنان در گوشه کنار و دل به دل، مردان پا برهنه و سینهزن که پشت نعش نمادین حرکت میکنند. همراه آنان نوحهی دوبیتی را زمزمه میکنند و بر سر و سینه میزنند.
یا عباس وین الوعد ویاك (عباس وعدهیی که دادی کجاست)
مو انت تگول الضعن بحمای (مگر قول ندادی حامی ما میمانی)
ماحد من اهلی ویای (از خانواده من کسی دیگر نمانده)
ما تگعد تشوف الصار بیه (بلند شو و ببین چه به حال و روزم آمده)
پیرزن گِل به سر زده و بیرق به دست،
میان جمعیت قدم میزند و از آقایی یل امالبنین میگوید. زن قابلمه پر از شربت را میانه راه گذاشته، از شیرینی حاجتی که دخیل گرفته، لیوان به لیوان به عزادارها میبخشد. مردی قوی هیکل، دشداشهپوش و چفیه به سر، برای نوکری پا برهنه با مَشکی آب به عزاداران آب میرساند.
همه با سادگی و صفای خود آمده بودند.
حتی دخترکانی که موهای بافته خود را کامل گره نزده بودند یا لباس سیاه بلندشان گِلی شده بود. قطرههای آبپاش پسران کوچک عین دو بر سر و صورت عزاداران مینشست. همهمه بود و شور، عزاداری به اوج خود رسیده بود. اشکها روان بود و نوحهها پر از غم.
از شب هفتم تا روزش، خدای نذرها ادا میشود. برکتها خانه به خانه میرسند.
هرکس تشکر و قدردانیش را به نحوی نشان میدهد. همه نوکر عباس میشوند و کنیز امالبنین.
بیقراریها شده بود: شکراً جزیلاً عباس ما قصرت ویانا (تشکر آقا، در حق ما کم نذاشتید).
دستهی عزا بعد از تشییع نمادین تابوت ابوفاضل علیهالسلام به نهایت مراسم رسیده بود. حالا دلهای پرآشوب و چشمان پراشک آرام گرفته بودند. پاها از قدم زدن در دل عزای عباس از حرکت ایستاده بودند.
برکت یومالعباس رسیده بود. خوشطعمیش مثل حلاوت گشودهشدن گره از دخیلهایمان بود. قلبها به قرار رسیده بود.
شکرا جزیلا عباس ما قصرت ویانا
دخیل ابوفاضل
منا عموری
شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | #خوزستان #اهواز
روایت خوزستان
ble.ir/revayatekhouzestan