دوشنبهی هفتهی گذشته، بعد از پایان کارهای روزمره، دقایقی وقت آزاد پیدا کردم. مثل خیلی وقتها، وارد اینستاگرام شدم. به دایرکتها نگاهی انداختم و دیدم پیامی از شخصی ناآشنا دارم.
غریبهای از نظر ظاهر و فاصله، اما آشنا از جنس باور؛ از آن نزدیکیهایی که نه در زمان معنا مییابد، نه در مکان، بلکه ریشه در دل و اندیشه دارد.
پیام را باز کردم. اولین چیزی که دیدم، عکس شهید رییسی بود. لبخند روی لبم نشست. دیدن چهرهی او، آن هم در صفحهی فردی ناآشنا، قلبم را روشن کرد. او فراموش نشده بود؛ هنوز هم زنده بود، در دلها، در نگاهها، در آرمانها.
فرستنده، جوانی یمنی بود. قبلاً هم دیده بودم که گاهی کاریکاتورهای آقای کاهانی دربارهی یمن را پست و استوری میگذارد. اما آنروز چیزی فراتر دیدم.
روی پستی که فرستاده بود زدم. زیر تصویر، شعری عربی نوشته شده بود. از آنجایی که عربیام به همان دوران دبیرستان برمیگشت، و سالها از آن گذشته، معنای دقیقش را نفهمیدم. سراغ دیکشنری آنلاین رفتم و شعر را ترجمه کردم.
یکی از ابیات در جانم نشست. ساده اما سنگین. نتوانستم ساده از کنارش بگذرم. کامنت گذاشتم: "شهید جمهور عزیز..."
پاسخ داد: "او نماد مقاومت خواهد ماند، و صدای حق در زمان خیانت."
دوباره به دایرکت برگشتم و نوشتم: "خیلی ممنونم که یاد شهید جمهور عزیزمون افتادین."
بلافاصله نوشت: "او نماد ما و شهید همهی ماست. صدای حق در زمان خیانت. او همانند جدش حسین، اندیشمند و مجاهد بود."
جملاتش در دلم جای گرفت: "نماد ما... شهید ما... صدای حق..."
ناگهان تمام تصاویر از ذهنم عبور کرد؛ همهی تلاشهایش برای جبههی مقاومت، حمایت بیوقفهاش از فلسطین، ایستادگیاش کنار مردم یمن...
راست میگفت. او شهید همهی ما بود. صدایی بود در میان سکوت، نوری در دل تاریکی.
و حالا، جای خالیاش در دل جبههی مقاومت حس میشود؛ در التهاب روزهای غزه، در نگاه خستهی کودک یمنی، در چشمهای منتظر مردم لبنان، رد نبودنش پیداست...
اما هنوز، نامش زنده است. چهرهاش در دلها مانده، و صدایش، آرام اما استوار، در هیاهوی جهان، طنین دارد.
او رفته، اما پژواک حضورش باقیست؛ در باورهای مشترک، در مسیر روشن مقاومت، در دلهایی که هنوز به حق، ایمان دارند.
زهرا سالاری
سهشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴ | #گلستان #کلاله
نهضت روایت گلستان
eitaa.com/revait_golestan