چهار شنبه, 25 تیر,1404

عشق و جنگ

تاریخ ارسال : سه شنبه, 24 تیر,1404 نویسنده : محدثه قاسم‌پور تهران
عشق و جنگ

جایی شنیدم که استادی می‌گفت این دو عنصر توانایی کشف استعدادهای انسان را دارند. عشق را قبل‌تر تجربه کردم و مانده بود جنگ. 

از روزی که جنگ اسرائیل با ایران شروع شد، ثانیه به ثانیه به ظرفیت‌های عجیب خودم پی بردم. انگار جنگ یک دوره‌ی خودشناسی عملی بود که ناخواسته پا توی آن گذاشته بودم. تجربه‌ی حس‌های مختلف، ترس و استرس کنار غرور وقتی شبی روی بالکن کنار خواهرزاده‌هایم به شکار پدافند‌ها نگاه می‌کردیم. حس اینکه همین الان باید تمام دارایی‌های مادی و معنوی‌ات را ببوسی و تا آوارگی و از دست دادن عزیزان و حتی جان را تجربه کنی. من روزها به تک‌تک‌شان فکر کردم و سناریوهای مختلف را با ذهن داستان‌نویسم مرور کردم. فکر کنم این تجربه‌ی مشترکی بین همه‌ی ما جنگ‌دیده‌هاست. جنگ‌دیده چه کلمه‌ی عجیبی؟! قبلا که توی کتاب باغ‌های معلق از زنانی که زندگی را وسط جنگ جاری کرده بودند، می‌خواندم، باور نمی‌کردم. مگر می‌شود زندگی توی جنگ جاری باشد؟! مگر می‌شود وسط جنگ، گل توی گلدان کاشت، بچه‌دار شد یا کتاب خواند؟! 


ولی دیدم زندگی در جنگ جاری‌تر از همیشه است چون توی این ۱۲ روز بیشتر از تمام عمرم نوشتم. شاید نزدیک به ۶۰ صفحه یادداشت‌ها و مطالب مختلف برای کارهای مختلف که بیشترش به جنگ هم ربطی نداشت. جالب است که من سبک نوشتنم این مدلی‌ست که توی مکان شلوغ نمی‌توانم بنویسم، حتی موسیقی و مداحی موقع نوشتن پخش نمی‌کنم ولی این ۱۲ روز در شلوغ‌ترین حالت خانه نوشتم. انگار بهانه برای کار نکردن همیشه هست. وقتی ناراحتم طنز نمی‌نویسم این ۱۲ روز در غمگین‌ترین حالت‌هایی که داشتم طنز نوشتم. 


این ۱۲ روز به برکت حمله‌های اسرائیل ساعت نماز شب و نماز صبح بیدار می‌شدم و از درک بین‌الطلوعین هم نصیب می‌بردم هرچند کار خاصی نمی‌کردم و آن ساعت طلایی را به خواندن اخبار و گوشی‌بازی می‌گذراندم. ساعتی که تمام روزی عالم آن ساعت تقسیم می‌شود و بعد انگار خدا در دکان رزق و روزی را می‌بندد تا فردا. خواب مهمترین عنصر زندگی من بود و هست مخصوصا خواب صبح که توان جنگیدن با آن را نداشتم. ولی توی این ۱۲ روز عجیب بود که بین الطلوعین بیدار بودم. فهمیدم می‌شود هم نماز اول وقت خواند، هم کمتر خوابید و هم بیشتر کار کرد، هم به قرآن خواندن و دعا خواندن رسید. هم نماز را با توجه بیشتر خواند.‌ هم کارهای خانه را روی ۲x انجام داد. کنار همه‌ی این‌ها کتاب خواند. سه جلد کتاب خواندم. (جلد اول تو زودتر بکش) ماجراهای ترورهای هدفمند اسرائیل را نصفه خواندم، کتاب (شش) از دوستم صفورا مردانی که رمان است و ربطی نه به عشق دارد نه جنگ را تا آخر خواندم و کتاب (ملت عشق) را هم که قبلا شروع کرده بودم تمام کردم. یعنی میانگین روزی ۱۰۰ تا ۱۵۰ صفحه که روزهای خلوت‌تر از این روزها تنبلی می‌کردم و نمی‌خواندم. 

جنگ نشانم داد می‌شود، کمتر خوابید و بیشتر کار کرد، بیشتر کار کرد و کمتر توقع داشت. کمتر دل‌بست. راحت‌تر گذشت از کنار رفتارها و اتفاق‌ها. و مهربان‌تر شد. 


جنگ به قول استادم دانشگاه انسان‌سازی‌ست. ظرفیتی‌ست در کنار دشمن‌شناسی برای خودشناسی. انگار صورت به صورت شدن با مرگ باعث جدی گرفتن زندگی می‌شود. تازه می‌فهمی چقدر وقت کم داری. چقدر کم کار کردی. چقدر کارِ نکرده روی دستت مانده. حالا بیشتر درک می‌کنم چرا جبهه توی هشت‌‌سال دفاع مقدس آن همه برکات عجیب داشت که توی کتاب‌ها خواندیم چرا زن‌های جنگ‌دیده قوی‌تراند. حالا ما توی یک جنگ زندگی کرده‌ایم. جنگی که یک دوره خودشناسی بود و زندگی توی آن مثل یک رودخانه‌ی خروشان جاری‌تر از همیشه. شما این طور حس نمی‌کنید؟! شاید برای زندگی در زمانه‌ی ظهور باید از این دوره‌های خودشناسی به سلامت عبور کنیم.‌


شاید مسخره‌ام کنید ولی نماز صبح امروز که بیدار شدم وقتی نمازم را بدون استرس خواندم، دیدم چقدر دلم برای روزهای جنگی تنگ شده! قبلا که توی کتاب ارمیای امیرخانی از دلتنگی ارمیا برای جنگ خواندم، باور نکردم، آدم مگر دلش برای جنگ، تنگ می‌شود؟! 


محدثه قاسم‌پور

ble.ir/bibliophils

چهارشنبه | ۴ تیر ۱۴۰۴ | #تهران


برچسب ها :