وسط کارهایمان صداوسیما آمده بود، حالا که رفتهاند باید سریع کارها را جمع و جور کنیم.
همراه خانمها لقمههای سوسیس را میپیچیدیم، سلام و صلوات برای رزمندگان فضای زیرزمین حسینیه را پر کرده بود. هرچند لقمهای که تمام میشد، یک مرگ بر اسرائیل در فضا میپیچید.
برای اینکه خانمها روحیهشان بالاتر برود، بلند بلند میگفتم: «ایشالا بعد ظهور امام زمان اینجا آش بار میذاریم.»
این را که میگفتم دوباره لبخند روی لب همه جا خوش میکرد و یکصدا میگفتند: ایشالااا.
چند شب است که برای مسافرانی که به شهر ما پناه آوردهاند غذا درست میکنیم. هرشب یک چیزی درست کردهایم، خانمها هم همگی با اعتقادشان پای کار بودند؛ اصلش این است که این خانمها همیشه پای کار این انقلاب بودند، چه آن زمان که همراه بچههای کوچکشان چوب دست میگرفتند و میرفتند جلوی شهربانیچیها میایستادند و فریاد مرگ بر شاه میدادند، چه آن زمان که مردها و پسرهایشان را با دست خودشان راهی جبهه کردند و خودشان پشت جبهه با دست خالی جهاد میکردند و نقش پشتیبانی را ایفا میکردند.
لقمهها تمام شده بود و داشتیم ظرفها را میشستیم.
به چهره تکتکشان که نگاه میکردم، لذت میبردم از این همه صلابت و صبری که به خرج میدهند. در همین فکرها بودم که یکی از خانمها گفت بقدری خسته شدم که احساس میکنم بدنم میلرزد؛ باقی خانمها هم تایید کردند.
حق داشتند در این گرمای انجیرپزان سمنان آنهم در این زیر زمین، عرق میریختند و جهاد میکردند و برایمهمانان عزیزی که کیلومترها از خانههایشان دور شدند و به اینجا پناه آورده بودند، غذا تهیه میکردند.
یک یا علی گفتیم و ظرفها را شستیم. حالا که هم لقمهها را برای پخش کردن برده بودند و هم ظرفها تمام شده بود، آمدیم بالا درون حسینیه که کمی استراحت کنیم.
یکی از خانمها که از اول بالا بود چای آورد که بچهها بعد از آن همه خستگی بنوشند و سرحال بشوند.
در همان حال که چای تعارف میزد، گفت: فهمیدین که زلزله آمد...؟!
این را که گفت فهمیدم لرزش پاهایمان، بخاطر زلزله بوده ولی ما آنقدر درگیر کار بودیم که نادیدهاش گرفتیم و به حساب خستگی گذاشتهایم.
صدیقه حاجیان
ble.ir/laajore
یکشنبه | ۱ تیر ۱۴۰۴ | #سمنان حسینیه مدافعان حرم