میگفت: ساعت ۳ مامانبزرگ برای نماز بیدار شده بود. آب وضو از سر و صورتش میچکید.
وقتی همه ما را سراسیمه از این پنجره به آن پنجره درحال سرک کشیدن دید. پرسید:
"اَ نیمه شب عروس باوردن شومان کوچهی پاستان درید؟!" (نصف شبی عروس آوردن که شما کوچه رو نگاه میکنین؟)
مامان که از همه دستپاچهتر بود گفت:
"عروس چیه مارجان، اسراییل حمله بوکوده"
(عروس چیه مادرجان، اسراییل حمله کرده)
مامانبزرگ در حالیکه جانمازش را با قبلهی متمایل به راست خانهیما تنظیم میکرد بدون هیچ هیجانی پرسید:
"اَنه هرچی بَتر، کویا بَزه" (گور پدرش، حالا کجا رو زده)
بابا با توجه به نگاه حفاظتیش میخواست جواب مامانبزرگ را طبق پویش "نمیدانم" با مختصات حدودی بدهد، گفت:
" احتمالا سنگرِ طرف بو" (احتمالا طرفهای سنگر بود)
مامانبزرگ کاملاً خونسرد و متوکل گفت: "مردم بجار مجارا دُورشین نوکوده به" (کاش بمبش شالیهای مردم رو بهم نزده باشه)
بعد مثل همیشه همانطور نشسته دو دستش را زیر چادر بغل گوشش گرفت و با یک "اللهو اکبر" برای نماز صبح جمعه سی خرداد ۱۴۰۴ قامت بست.
حمیده عاشورنیا
جمعه | ۳۰ خرداد ۱۴۰۴ | #گیلان #رشت
پس از باران؛ روایتهای گیلان
ble.ir/pas_az_baran