دیدگاهی از مستند ایستاده در غبار
دریا این بار راهش را گم کرده بود.
سر از زندگی معمولی ما در آورده بود.
موجهای لطیف و صدای آرامش رنگ حمله داشت.
سونامیِ کودککش، سرزده و ناخوانده جراحتی عمیق در میدان تجریش زد و همانطور رهایمان کرد.
زن پرستار که در اورژانس مشغول بود میگفت: «هر روز بیمارهای بد حال زیادی داشتیم ولی اینکه هر لحظه آدمهایی بیارن که دست ندارن، پا ندارن، نصف صورتشون نیست...»
گریههایش رمق حرفهایش را میکشید.
دوباره نفس میگرفت: «خیلی سخت بود خیلی دردناک بود.»
صورتش خیس خیس شد.
بین حرفهای پرستاران و پرسنل بیمارستان.
ویدئویی از بنیامین نتانیاهو پخش میشود: «ما طرفدار مردم ایرانیم زن زندگی آزادی.»
لولهی میدان ترکیده بود و انفجار با خودش چند بچه را، چند پدر را، یک زن باردار را.
تبدیل به گردها و جوارح پراکندهی خونین کرده بود.
مردم دور سیلاب ریخته بودند و غریق نجاتِ تکههای ایرانشان شده بودند.
ایرانی خونی در کالبد انسانهای معمولی، که به گفتهی آقای پرستار نه نظامی بودند نه شخص خاصی.
گریه میکرد و میگفت: «مردم بودند، مردم عادی»
مریم غلامی
پنجشنبه | ۲۶ تیر ۱۴۰۴ | #خراسان_شمالی #آشخانه
راویراه؛ روایتنویسان خراسان شمالی
eitaa.com/raviraah