تلفن خانه زنگ خورد. ماندم بین موبایل یا تلفن. زنگخوردن موبایلم بیستدقیقه پیش شروع شد.
- سمت ما صدای انفجار اومده، خبرش رو کار کنید.
- پارک کوهستان دود بلند شده، عکس بگیرم؟
- تیپ بوده؟
جوابم به همه سوالات دانشآموزخبرنگارها این بود که منتظر باشید. موبایلم را چک میکردم تا بفهمم چه شده که صدای تلفن بلند شد. آنهایی که به موبایل زنگ میزدند میخواستند خبر بدهند، اما کسی که به تلفن خانه زنگ میزند، میخواهد خبر بگیرد.
موبایل را بیخیال شدم و تلفن را برداشتم. مادربزرگم بود. ترس و هیجان صدایم را خفه کردم و جواب دادم. مادرجون اول از سلامتیمون خبر گرفت و گفت: «همسایهمون گفته تیپ رو زدن، خدا اون سربازها و فرماندههایی که اونجا هستن رو حفظشون کنه، الهی اینایی هم که حمله کردن ذلیل بشن.»
یک گفتوگوی دو دقیقهای، کل استرس جنگزدگی را شست و برد.
محمد حیدری
یکشنبه | ۱ تیر ۱۴۰۴ | #یزد
روایت دارالعباده؛ روایت مردم یزد
ble.ir/revayateyazd