مردها هم مگر گریه میکنند؟ آن هم مردهای چهارشانه و ورزیدهای که سلاح توی دستشان جا خوش کرده؟
از گوشه گوشه حرم صدای هقهق مردانه میآید. اسم رفقای شهیدشان را میگویند و زار میزنند. نگاهم روی یکیشان قفل میشود. چمباتمه زده، تکیه داده به دیوار، با سری کج و چشمهای خیس و نگاهی که از ضریح جدا نمیشود. مینشینم کنارش. یک پارچه نور است. صدایش در نمیآید. بغض توی گلویش را فرو میدهد و شروع میکند قصه سقوط نبل و الزهرا را بگوید. میان حرفهایش هی گریز میزند به حاج قاسم. گریز میزند به سید حسن و یکباره بغضش میترکد. میگوید همه زحمات شهدای مدافع حرم در چند روز، به باد رفت. خانوادهاش را امانت سپرده است به بیبی زینب و خودش راهی است. منتظر دستور فرمانده است؛ آماده جهاد و شهادت.
دعا کنیم برای پیروزی مجاهدین جبهه مقاومت.
سید ابراهیم احمدی
یکشنبه | ۱۱ آذر ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق زینبیه