از صبح تا ظهر چندبار آدرنالین خونم را بالا و پایین کردند با گفتن اینکه "میبریمت" و چند دقیقه بعد "نمیشه مسولیت داره. نیروی خانم رو راه نمیدن!"
دیگر خسته شدم و برای روایتنویسی به مرکز درمانی نزدیک ساحل پشتشهر رفتم که تلفن همراهم زنگ خورد. فیلمبردار حوزه هنری از پشت خط گفت: "آمادهاید؟"
آماده برای کسی بود که هیجان رفتن نداشت و نه منی که یک لنگه پا منتظر بودم.
کمی بعد در جاده بیرون شهر بودیم و مناظری که کمکم نمایی از حال اسکله شهید رجایی را نشان میداد؛ آن هم بدون شرح!
زهرا شنبهزادهسَرخائی
یکشنبه | ۷ اردبیهشت ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس جاده خونسرخ - اسکله شهید رجایی