پست ۱: شروع روایت «خادمی در گرمای نجف»
اینجا موکب حضرت ابوالفضل علیهالسلام است.
در دل نجف، زیر آفتاب سوزان ۵۴ درجه.
جایی که خدمت، فقط کار نیست؛ عبادت است.
اینجا هر کاری، چه ریختن یک استکان چای، چه شستن سرویس بهداشتی،
یک جور وصل است... وصلی به راه حسین؛ به دل زائر.
ما خادمها، هر روز در یک بخش جدید خدمت میکنیم.
چرخشی، اما نه بیهدف...
هر پست یک دنیای جداگانه است؛ یک روایت مستقل.
پست ۲: پذیرش «ثبتنام زائر یا ثبت عشق؟»
توی بخش پذیرش، انگار ما فقط اسمها را ثبت نمیکنیم.
هر زائر که وارد میشود، با لهجه خاص خودش سلام میدهد.
از جنوب گرفته تا شمال، از سیستان تا آذربایجان.
این تفاوت لهجهها یک چیز را فریاد میزند:
که حسین، همهمان را دور هم جمع کرده.
بعضیها را نگاه میکنی، اشک توی چشمانشان است.
بعضیها هم با خجالت میپرسند: «اینجا جا هست؟»
دلت میلرزد؛ چون تو فقط یک اسم نمینویسی، تو یک دل خسته را راه میدهی به خیمهی امن حسین.
پست : اسکان «سقف کوچکی روی دلهای بزرگ»
بخش اسکان شاید از بیرون فقط نظم دادن به خواب زائرها باشد؛
ولی از درون، یعنی فراهم کردن آرامش برای دلهایی که با هزار نذر و نیاز آمدهاند...
یک نفر تازه از راه رسیده؛ پایش تاول زده؛
یکی دیگر فقط دنبال یک جای خنک است؛
یکی خوابش نمیبرد و دلش فقط چند لحظه سکوت میخواهد.
میبینی که یک بالش خنک، یک دوش، یا یک لیوان آب خنک، میشود کل دنیا برای یک زائر...
پست ۴: چایخانه حضرتی «استکانهایی که با دل پُر میشوند»
توی چایخانه حضرتی، ما فقط چایی نمیریزیم؛
ما دل میریزیم تو استکانها.
لبهای خشکشده از پیادهروی، چشمهای خسته، ولی پرنور.
با اولین قلپ چای، زائر انگار جان دوباره میگیرد.
و ما فقط نگاه میکنیم و توی دلمان میگوییم: «قبوله آقا؟»
پست ۵: شهرداری موکب «وقتی خدمت، شوخی میسازد!»
در واحد شهرداری موکب، همه با خندهاند.
یکی میگوید: «من خیابونای عراق رو آسفالت کردم!»
آن یکی میگوید: «من برق رو رایگان کردم، کولرها قطع نمیشن!»
و نفر سوم با خنده میگوید: «من مسئول رسوندن آب به کل نجفم!»
شوخیها پشت هم میآید؛ اما پشت هر شوخی، یک دل خالص است.
ما زباله جمع میکنیم؛ میشوییم؛ جارو میزنیم؛
اما با لبخند، با دل، با عشق.
و تهش یکی از خادمها میگوید:
«هرکی اینجا دستش بره تو لوله، دعاش مستقیم میره بالا!»
پست ۶: کمک متقابل «وقتی زائر هم خادم میشود»
اینجا فقط خادمها کار نمیکنند؛ زائرها هم با دلشان میآیند وسط.
یکی داوطلب میشود پیاز پوست بگیرد؛
یکی بادمجان خرد میکند؛
یکی میگوید: «کمک نمیخواید؟ منم یه دستی بدم!»
حس میکنی اینجا همه یک خانوادهاند.
یکی از زائرا گفت: «آخه ما اومدیم مهمونی حسین، نمیشه فقط بشینیم!»
و واقعاً چه مهمانیایی است اینکه مهمان هم خودش میزبان میشود.
پست ۷: خلاقیت «آشپزخانه در گرمای ۵۴ درجه!»
توی آشپزخانه، خلاقیت موج میزند!
مثلاً امشب شام یک ترکیب خیلی ویژه بود:
عدسپلو + قیمه بادمجان!
باید بگویم واقعاً نور علی نور بود!
یک وعده دیگر ساندویچ بندری دادند؛ ولی تویش بادمجان سرخشده هم گذاشته بودند.
نمیدانیم این حرکت جسورانه بود یا عاشقانه.
ولی از یک چیز مطمئنیم:
اگر یک روز دیگر عدس بخوریم، خودمان مثل عدس سبز میشویم!
پست ۸: رفع حاجت «بعد از سرویس بهداشتی!»
بعضی وقتها نوبت ماست برای نظافت سرویسهای بهداشتی.
کار سختی است؛ ولی لبخند بچهها کار را شیرین میکند.
یکی میگوید: «این دیگه حاجت روا کردنه! مستقیم وصلی به آسمون!»
آن یکی میگوید: «هر بار که بو میکشی، یه گناه پاک میشه!»
خلاصه با شوخی و خنده، تمیز میکنیم؛
اما ته دلمان میگوییم:
«شاید این دقیقاً همون جاییه که دعامون مستجاب میشه...»
پست ویژه: «اینجا زن بودن یعنی زینبی بودن...»
اینجا در موکب حضرت ابوالفضل علیهالسلام،
هر گوشهاش یک حال خاص دارد؛
اما یکی از زیباترین صحنهها، همان وقتیست که صف نماز جماعت خانمها بسته میشود.
دلها رو به قبله؛
صدای آرام و متحد «اللهاکبر»؛
و آفتاب نجف که با شرم، پشت سایهها پنهان میشود.
کنار نماز، برنامههایی هم داریم که دلهامان را جلا میدهد:
آموزش احکام؛
ختم سوره مبارکه فتح؛
حدیثهای کوتاه و پرمعنا.
و گاهی هم خانمهای زائری که مداحی بلدند، با صدای پر از حزن، از حضرت زهرا و زینب میخوانند.
و صدای گریهی زائرها، با صوت مداحی قاطی میشود.
همهمان میشویم یک جمعِ یکدل، در مسیر حسین.
اما یکی از بخشهایی که همه مشتاقش هستند،
قصههای شب حاجخانم اسکندریست؛
زنی از نسل انقلاب، از دل جبهه و جنگ.
با چادری که بوی خاک و باروت را با خودش آورده...
او شبها برای ما قصه میگوید؛
اما نه قصههای تخیلی؛
بلکه روایتهای واقعی از زنان رشید و دلاور ایران؛
زنانی که بینام و نشان، اما با ایمان و غیرت،
در دل تاریخ ماندگار شدند.
وقتی حاجخانم حرف میزند،
همه ساکتند؛
حتی باد هم انگار آرامتر میوزد.
دخترها با چشمهای گرد گوش میدهند؛
و بعضی زنها زیر چادر، بیصدا اشک میریزند.
اینجا زن بودن، یعنی زینبی بودن.
یعنی سرباز حسین بودن؛
یعنی روایتگر حقیقت بودن؛
در سکوتی که گاهی از هزار فریاد رساتر است.
اعظم گوهری
دوشنبه | ۲۰ مرداد ۱۴۰۴ | #عراق #نجف
راوی ماه؛ خانه روایت استان لرستان
ble.ir/ravimah