کوچه ها و خیابانهای زینبیه میرفت که خالی شود. لبنانیها وسایلشان را جمع کرده بودند و میرفتند سمت لبنان. میرفتند سر خانه و زندگیشان، حتی اگر قرار بود روی ویرانه خانهشان چادر بزنند، باز هم خیالشان راحت بود که خانهشان است.
کوچهها و خیابانهای زینبیه میرفت که خالی شود؛ اما انگار اینجا را از ازل پناهگاه آفریدهاند: پناهگاه درماندگان. کوچهها و خیابانها دوباره پر شده است از زن و بچه و مردهایی که نشستهاند ترک موتور یا پشت ماشین، پای پیاده، با بقچهای در دست یا پتوی نازکی روی شانه، با بچههای قدونیمقد، بدون چمدان و ساک و کیف کوچکی حتی. فقط فرصت کردهاند دست بچههایشان را بگیرند و از خانه بزنند بیرون. از خانه و از شهرشان نبل و الزهرا. بیهیچ وسیلهای، با همان لباس تنشان. سواره و پیاده چند روز راه آمدهاند تا خودشان را برسانند به حرم بیبی. تشنه و گرسنه، توی سرمای جانسوز سوریه. حالا رسیدهاند به زینبیه، به حرم جبل الصبر. زن و مرد و پیر و جوان، نشستهاند گوشه گوشه حرم و استخوان سبک میکنند. مگر چند سال از آن روزهای سخت میگذرد؟ از روزهای محاصره نبل و الزهرا؟ از روزهایی که شهید دادند ولی دوام آوردند و مقاومت کردند؟ حالا انگار دوباره قرار است تاریخ تکرار شود. مردها سلاح به دست، زن و بچههایشان را میرسانند به حرم بیبی، به پناهگاه بیپناهان، توسلی میکنند و برمیگردند برای جنگیدن. خودشان میگویند شهید میشویم ولی تسلیم نه؛ مقاومت میکنیم.
سید ابراهیم احمدی
یکشنبه | ۱۱ آذر ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق زینبیه