جمعه, 13 تیر,1404

کووید اسرائیل

تاریخ ارسال : جمعه, 13 تیر,1404 نویسنده : سعیده مظفری سمنان
کووید اسرائیل

بچه‌ها را مثل همیشه برده‌ام پارک نزدیک خانه تا بازی کنند. یک سرسره و دو تا تاب بیشتر ندارد ولی همان هم حال بچه‌هایم را خوب می‌کند. همیشه می‌برمشان ولی این روزهای جنگ بیشتر. خسته‌ی کار خانه و محل کارم هستم ولی چاره‌‌ای نیست دلم می‌خواهد زندگی برای سه تا بچه‌ام مثل همیشه باشد ولی مگر می‌شود. هر وقتی می‌خواهیم به اخبار گوش کنیم آنها هم گوش تیز می‌کنند. دختر اولم دیگر عقل‌رس شده و چه بخواهم و چه نخواهم او در جریان وقایع قرار گرفته. دلم به درد می‌آید از اینکه می‌بینم افسرده شده. جنگ بیشتر از خواهر و برادر کوچکترش، رویش تاثیر گذاشته. می‌بینمش که ساکت و گوشه‌گیر شده. همیشه چشم‌های قشنگش نگرانند و حالا هم که روی تاب نشسته. انگار خودش آن‌جا نیست. دیگر از چیزی لذت نمی‌برد. دوستانش برگشته‌اند شهرهای خودشان. توی سمنان هم هیچ‌کس را نداریم و دخترم تنها مانده. هر روز هم که سرکار می‌روم خانه‌ی‌مان سوت و کور می‌شود. بهانه می‌گیرد: «تو همش سرکاری. چرا ما نمی‌ریم مشهد؟»

«مامان جان، اینجا که از مشهد امن‌تره. تازه کار و زندگیمون هم این جاست.»

دلم می‌سوزد. طفلکی‌ها توی این چند سال بچگی نکردند. این روزها من را یاد ایام کرونا می‌اندازد. خانواده‌ی ما کادر درمانی‌ها بیشتر از بقیه اذیت می‌شدند. دختر بزرگم آن موقع مدرسه می‌رفت و شرایط را می‌فهمید. شوهرم هم آسم شدید داشت و باید ده برابر مراعات می‌کردم. این روزها هم شرایط همینطور است با وجود خستگی خودم را سرپا نگه می‌دارم برای خانواده‌ام. آن دو سه شب اول، خیلی حالم بد شده بود. دیگر خواب به چشمم نمی‌آمد. زود خودم را جمع‌وجور کردم. با آیت الکرسی و دعای معراج خودم را آرام می‌کنم. بخش مادری و همسری‌ام در خانه و بخش پرستاریم در بخش زنان و زایمان درگیر اضطراب است. نمی‌توانم کم بیاورم. در بیمارستان باید مادران آبستنی را که شرایط جنگی مضطربشان کرده آرام کنم تا برای خودشان و بچه‌شان اتفاقی نیافتد. نگران مادرانی که به بخش‌مان می‌آیند هستم. خیلی از خانم‌های باردار به خاطر استرس و فشار عصبی این شرایط، تحت نظر هستند. دوتا مادر تهرانی هم همین تازگی‌ها آمده‌اند به بخش ما چون دکترهایشان به سمنان ارجاعشان داده‌اند. امکان زایمان زودرس دارند. یک مادر باردار هم داریم که از شدت استرس فقط و فقط گریه می‌کند و هیچ‌طور بهتر نمی‌شود. برای او جلسات روانشناسی تجویز شده.

همه‌ی این‌ها را می‌بینم ولی در کنارش تولد نوزادهای سالم زیبا و شادی پدر مادرانشان را هم می‌بینم. دختر بزرگم را می‌بینم که بی‌حال روی تاب نشسته و از آن طرف، دختر و پسر کوچکم را هم می‌بینم که چطور بپر بپر و بازی می‌کنند.

من خسته‌ام اما ناامید نیستم. بعضی وقت‌ها که زیادی نگران بچه‌ها می‌شوم؛ به یاد مادرهای غزه می‌افتم و با خودم می‌گویم: «باید حداقل یه ذره هم که شده شبیه اونا باشم هر چقدر هم که سخت باشه. تازه فقط موشک‌بارون که نیست. اونا آب و غذا و برق هم ندارن.» به لطف خدا ما این مشکلات را نداریم. 

اصلا اشکالی ندارد من خستگی را به جان می‌خرم ولی هرکاری که از دستم بر بیاید انجام می‌دهم تا حال بچه‌ها و دوروبری‌هایم رو بهتر کنم.


سعیده مظفری

دوشنبه | ۲ تیر ۱۴۰۴ | #سمنان

خشت پنجم؛ روایت سمنان

ble.ir/kheshte_panjom


برچسب ها :