دوشنبه, 27 مرداد,1404

یک لحظه هم یک لحظه است...

تاریخ ارسال : یکشنبه, 26 مرداد,1404 نویسنده : بهناز ثریائی مشهد
یک لحظه هم یک لحظه است...

هشدار داده بودند که در چنین دمایی بیرون نیاییم؛ اشعه‌ی فرابنفش خورشید ممکن است باعث سرطان شود. اما بر خلاف تصورم، جمعیت خوبی آمده بودند. دیشب به دوستم گفتم: "کاش تجمع می‌افتاد یک روز دیگه. فردا همه جا تعطیل کردن با این وضع"

پشت پیامم نوشت: "سخت‌تر از بمباران که نیست!"

صبح نفهمیدم چطور جملات را روی برگه نوشتم. هر چه بیشتر می‌نوشتم، بیشتر خجالت می‌کشیدم. از اینکه حتی توی همین تجمع هم نتوانم فریادم را برسانم به سازمان ملل... غزه گرسنه است، دنیا فقط تماشا می‌کند. 

نه غدا، نه آب... فقط سکوت و نسل‌کشی 

گرسنگی دادن، جنایت جنگی ست. محاصره را بشکنید.

سازمان ملل! با حرف که نمی‌شود کسی را سیر کرد! پس کو قطعنامه‌ها؟ کجایند قانون‌های حقوق بشر؟ برای لیبی که سریع وارد شدید؛ مردم غزه مگر چه فرقی دارند؟

دختری را دیدم، حدوداً دوساله آمده بود. در دست مردم عروسک‌هایی بود که کفن‌پوش شده بودند. صحنه‌ها با چنان تقارنی پیش می‌رفت که فریادهایمان بلندتر می‌شد. با پرچم فلسطین مردم برای هم سایه درست می‌کردند تا آفتاب کمتری بخورند. صبح که با دوستم در مسیر راه بودیم؛ خواهرش زنگ زد و با نگرانی گفت: "توی این آفتاب کجا رفتین؟ حتی ضد آفتاب هم توی این دما ده دقیقه‌ای بی‌اثر می‌شه" 

در جواب گفت: "خون من که رنگین‌تر نیست! حالا یک چیزی تو فضای مجازی گفتن. خبرش که اعلام نکردن. برای غزه حتی یک لحظه هم یک لحظه‌اس."

توی تجمع یکی از همسایه‌ها هم آمده بود بالای پشت‌بام؛ فیلمبرداری می‌کرد. با لباس خانگی و بی‌روسری. اول فکر کردم از سر و صدا ناراحت است اما کمی بعد او هم دست‌هایش را مشت کرد و همراه جمعیت شد: "مرگ بر این ظلم و بر این جنگ‌تان/ غزه رها می‌شود از چنگ‌تان"

برای او هم هشدارهای هواشناسی و بی‌اثر شدن ضدآفتاب اهمیت نداشت. مهم اثری بود که می‌توانست در مسیر حق بگذارد.


بهناز ثریائی

چهارشنبه | ۱ مرداد ۱۴۰۴ | #خراسان_رضوی #مشهد


برچسب ها :