۵ روز گذشته. شاید بار ها از لفظ "جنگ" استفاده کردهام اما هنوز درون خودم باور ندارم و به وعده صادق و امواجش خوشم.
دو شب پیش برای اولینبار صدای پدافند شنیدم. منِ دهه هفتادیِ جنگ ندیده!!
حالا دیگر صداها را دستهبندی کردهام: بوم بوم، فوشّه، پوکّه و...!
دیشب پردهها را کشیدم و پنجرهها را بستم. کولر را روشن کردم تا شاید کمی بخواب روم! البته بعد از بدرقه موشکها و نظاره چند مقابله پدافندی!
تلویزیون روشن است. شبکه پویا!
چیزی که این روزها بر خلاف همیشه، بیشتر مهمان خانه ما شده است!
بعد از پایان عصر یخی و پایان پارت نمیدانم چندم -از تعداد پارتهای مجاز دیدنِ پویا در خانه- کانالها را بالا و پایین میکنم و روی نسیم استپ میکنم. برنامه "برمودا" در حال پخش است. گزینه خوبی است. آرام و به دور از تصاویر و صحبتهای این روزها. دفترم را میآورم و بدون توجه به تلویزیون مشغول نوشتن میشوم.
نیاز به آپدیت سیستم آموزش دانشگاه، جیپیتی، کامپیوتر کوانتم، مرا جذب صحبتهای مهمان برنامه کرده است.
چند ثانیهای به چهرهاش خیره میشوم. آشناست انگار...
گوشی را بر میدارم، مینویسم: شهدای... میآورد: شهدای خدمت
پاک میکنم، مینویسم: شهید طهر... میآورد: شهید طهرانیمقدم، پدر موشکی ایران
پاک میکنم، مینویسم: شهید تهرانچی
بله، خودش است و من در حال ديدن صحبتهای شهید تهرانچی هستم...
اسما دشتکیان
پنجشنبه | ۲۹ خرداد ۱۴۰۴ | #فارس #شیراز