شنبه, 20 اردیبهشت,1404

آشپزخانه مقاومت مدرسه تربیت است...

تاریخ ارسال : جمعه, 18 آبان,1403 نویسنده : معصومه رضایی تهران
آشپزخانه مقاومت مدرسه تربیت است...

او مدام سوال می‌کند مامان کجا می‌ریم؟

- خونه خاله فاطمه؛ با ریحانه بازی کنید ما هم با خاله‌جون و همسایه‌ها آش خوشمزه بپزیم.

رسیدیم و بچه‌ها مشغول بازی هستند هر از گاهی صدایشان بالا می‌رود و یکی از مادرها بلند می‌شود و می‌رود وساطت می‌کند و برمی‌گردد.

سوز سرما هر از چندگاهی چنان نوک بینی را سرخ می‌کند که گویی چله زمستان است 

و بچه‌ها حوصله‌شان سر رفته است و به حیاط سرک می‌کشند و میلی به رفتن ندارند 

- زهرا! مامان برید داخل خونه بازی کنید سرما می‌خوریداا

کاش فقط نوک بینی‌ام یخ زده بود با گفتن این جمله و در یک آن مادری کردن برای تمام کودکان لبنانی و فلسطینی وجودم یخ زد.

با سوال‌های پی‌درپی زهرا یک آن به خود آمدم

- جانم زهرا! بسه دیگه چقدر سوال می‌پرسی؟!

- مامان چیکار می‌کنید؟

- داریم آش می‌پزیم برای بچه‌های لبنانی و فلسطینی 

ـ اونا هم مثل من آش دوست دارن؟

- آره مامان

ـ میان اینجا باهم بخوریم؟

- نه؛ فدات شم اون‌ها راهشون دوره...

قصه فلسطین گفتن ما به زهرا خانم کنجکاو شروع می‌شود...

با خودم می‌گویم رهبری بر همه مسلمانان فرض کرده‌اند و سهم تو، دختر مسلمانم

چه چیزی بهتر از دعاهایت...

ملاقه به دست می‌گیریم مادر و دختری آش را هم می‌زنیم و زیر لب زمزمه می‌کنیم:

خدایا غَزّه هم شده

شبیهِ دشتِ لاله گون

به بچه‌‌ها کُمک بِده

شهید نَشَن تو خونَشون

می‌شه بِگی که زود بیاد

آقای ما صاحب زمون

تَموم بِشَن این سختی‌ها

آروم بگیره قلبمون


معصومه رضایی

سه‌شنبه | ۸ آبان ۱۴۰۳ | تهران

آشپزخانه مقاومت

@ashpazkhane_moqavemat

برچسب ها :