دوشنبه, 16 تیر,1404

از حاجی حاجت بخواهید

تاریخ ارسال : شنبه, 14 تیر,1404 نویسنده : محمدحسین عظیمی قم
از حاجی حاجت بخواهید

اسمع، افهم، یا محمدسعید ابن فرج‌الله. هَلْ أَنْتَ عَلَى الْعَهْدِ الَّذِي فارَقْتَنا عَلَيْهِ؟

کف دستم را گذاشتم پشت پیراهنم. خیسی مشمئزکننده‌ای لباس را به کمرم چسبانده بود.

توی صحن آیینه حرم حضرت معصومه(س)، پشت رواقی که قرار بود دفنش کنند، هُرم آفتاب چنان کاشی‌های حرم را سوزانده بود که گرما جورابم را رد کرد و از مسیر استخوان‌هایم تا مغز سرم را حرارت می‌داد.

چند ساعت سر پا ایستادن در هوایی که گزارشگر آب‌و‌هوای گوشی‌ام درباره‌اش نوشته بود: "دمای بعدازظهر امروز بسیار بالاتر از میزان عادی خواهد بود"، وسط ازدحام چندده هزار نفر آدم‌هایی که برای تشییعش آمده بودند و تن‌هایی که چند بار کوبانده بودم به در و دیوار، بی‌تابم کرده بود. نتوانستم سر پا بایستم. پشت همان دری که مردهای سیاه‌پوش با ماسک‌های مشکی روبرویش ایستاده بودند و نمی‌گذاشتند کسی وارد مراسم تدفینِ توی رواق شود، چهارزانو پهن شدم روی زمین. چند نفر دیگر تا دیدند روی زمین نشستم، انگار تازه یادشان افتاده باشد کف زمین نشستن هم جزو گزینه‌های خستگی‌درکردن است، با فاصله نیم‌متری ازم نشستند.

دست گذاشتم زیر چانه‌ام و بریده بریده به صدای میکروفونی گوش دادم که تازه وصلش کرده بودند:

- حاجی به حضرت زهرا(س) و روضه‌ش خیلی علاقه داشت. بذارید قبل از این‌که آخرین سنگ لحد رو بذاریم، این روضه رو هم بخونیم.

- خوش به‌حالت که توی سجده نماز صبح شهیدت کردن.

دستم را از زیر چانه برداشتم و گذاشتم روی صورتم.


همسرش گفته بود از حاجی حاجت بخواهید. من هم خواستم و حاجت گرفتم. یکی از سریع‌الاجابت‌ترین درخواست‌های زندگی‌ام.

صبح توی آشپزخانه، برای خودم چای می‌ریختم و با صدایی که خودم هم واضح نمی‌شنیدمش خطاب به حاجی گفتم: "خانمت گفته حاجت می‌دی. نمی‌دونم از جانب خودش گفته یا واقعا توی زندگی ازت چیزی دیده. حالا اینم خواسته من. دوست دارم بیام مراسم تشییعت. ببینم چه‌کار می‌کنی؟"

همین‌قدر عوامانه و شاید هم بی‌ادبانه.

نیم‌ساعت بعد توی مسیر کارم سیدغفار زنگ زد.

- میای بریم قم؛ تشییع شهید ایزدی؟

چه شده بود که بین چند هزار مخاطبش به من زنگ زده بود، نمی‌دانم. بعدا هم هرچه پرسیدم جواب درستی نداد.

مسئول فلسطین سپاه قدس، شاگرد میرزا اسماعیل دولابی که وصیت کرده بود کنار استادش دفن شود، همان مرد کرمانشاهی که با چشم‌های درشت و ریش‌های سفیدش توی بنر روبروی آقا ایستاده بود، همان کسی که به‌قول کاربر عرب "سال‌ها غم‌خوار یتیمان فلسطینی و لبنانی بوده" حاجتم را داده بود و ظل آفتاب مرا رسانده بود کنار خودش.

این بار محترمانه‌تر گفتم: خانمتون راست می‌گفت. شما حاجتم رو دادین. این رو برای بقیه هم تعریف می‌کنم تا بیان ازتون حاجت بگیرن.


محمدحسین عظیمی

ble.ir/ravayat_nameh

شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | تاسوعا | #قم



دانلود فایل از حاجی حاجت بخواهید


برچسب ها :