چهار شنبه, 11 تیر,1404

از حال و احوالش در جنگ می‌پرسم

تاریخ ارسال : شنبه, 07 تیر,1404 نویسنده : زینب شجاع تهران
از حال و احوالش در جنگ می‌پرسم

صورتش از حرارت سرخ شده، چادر مشکی و چفیه‌اش را جلو آورده تا آفتاب صورتش را نیازارد.

نهایتا ۱۲ سال بیشتر نداشت.

شاید خانواده از او خواسته‌اند بیاید و در خانه تنها نماند و در این گرما مجبور شده بیاید.

جلو می‌روم تا خداقوتی بگویم، نگرانم شاید بی‌حوصله مرا پس بزند با این همه خستگی و گرمایی که صورتش را سرخ کرده.

با احتیاط پیش می‌روم و سلامی می‌دهم اما بر خلاف خستگی‌اش؛ پرانرژی پاسخم را می‌دهد.

می‌خواهم بدانم چه کسی و چرا در این گرما او را آورده؛ که می‌گوید خودش با عشق آمده.

از حال و احوالش در جنگ می‌پرسم تا برای اضطراب و نگرانی‌هایش کمکی بکنم،

اما در نهایت تعجب می‌فهمم در تمام این روزها اصلاً هیچ قرابتی با حسّ ترس نداشته، چون به قدرت ایران اعتمادی فراتر از تصور داشته.


زینب شجاع

شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | #تهران مراسم تشییع شهدای اقتدار


برچسب ها :