نگاهم را از مانیتور میگیرم و رزمندههای گردان بمیهای لشکر ۴۱ ثارالله را نگه میدارم در موضع انتظار در نخلستانهای اروند؛ همان جایی که منورهای خوشهای دشمن و اوضاع و احوال، بهشان فهمانده بود عملیات کربلای ۴ لو رفته و باید به عقب برگردند.
گوشی را برمیدارم و بعد مدتها سر میزنم به کانال راوینا.
پر است از روایتهای جنگ و جنگزدههای لبنان:
زنهایی که زیر بمباران دشمن، بچهها و چند دست لباس و لقمهای نان برداشتهاند و خانههایشان را ترک کردهاند...
مردمی که در اردوگاههای آوارگان در سوریه و لبنان، با سرما و کمبودها و داغ سید حسن نصرالله دست و پنجه نرم میکنند اما هنوز در آغوش خدا هستند و با تکیه به او قوت قلب دارند...
مردان مبارزی که پشت تلفن به همسرشان میگویند دعا کن خدا شهادتنامه من را هم امضا کند و چند روز بعد آسمانی میشود.
حالم دگرگون میشود.
از دل تاریخ، از دل جنگ ۸ ساله یکهو پرت میشوم وسط جنگ امروز.
هنوز دو جبههی کفر و حق با هم درگیرند و این درگیری به اوج رسیده است.
به قول امام خامنهای، نبرد به لحظات حساس و مرگ و زندگی رسیده است.
حالا من، کجای میدان هستم؟
اینقدر از نوجوانی نشستم و کتابهای شهدا و دفاع مقدس خواندم و هی آرزو کردم کاش آن روزها بودم و...
حالا دوباره باب جهاد باز شده.
در باغ شهادتی که تمام این سالها بسته هم نبود، بیشتر به سمت منتظرانش آغوش باز کرده است.
موضع انتظار نیروهای جبهه حق نه فقط در حاشیه اروند، که از کنار کاخ سفید، آمستردام، اسپانیا، اردن، ایران، عراق و... گسترده شده.
مردم سراسر دنیا از خون بی گناهان غزه و لبنان بیدار شدهاند و پیوستهاند به لشکر آخرالزمانی.
حالا من باید چه کنم؟
امکان من کجاست؟
فکر میکنم و فکر میکنم.
میشود بگویم میخواهم بروم لبنان و سوریه و روایت بنویسم.
جذابیت دارد و شوق و هراس...
و البته درون ایران هم کارهای زیادی داریم:
جهاد تبیین برای هموطنانی که زیر آوار بمبهای رسانهای دشمن، از جبهه دور شدهاند و دانسته و ندانسته به اردوگاه دشمن رفتهاند.
مطالبه از مسئولین که پای کار میدان بمانند.
و روایتنویسی از موج همدلی ایران...
خدایا ما را در لشکر حق بپذیر.
ما نه یاس به دل میدهیم و نه بیم.
حتی اگر شکست ظاهری مثل کربلای ۴ سر راهمان قرار بگیرد کولهبار میبندیم برای رقم زدن کربلای ۵ های دیگر...
وعده صادق ۱، ۲، ۳ تا صبح صادق بدمد...
زهره راد
سهشنبه | ۶ آذر ۱۴۰۳ | #کرمان