خشایارشا در تالار شاهی بر تختش تکیه زده بود. دورتادورش را کنیزکان رنگارنگ گرفته بودند که هامان وزیر وارد شد. نفسنفس میزد و عرق روی صورتش نشسته بود. با همان حال گفت: "سرورم! میدانید زنی که به اندرونی خویش راه دادهاید و سوگولیاش کردهاید با حقه و نیرنگ خود را ایرانی جا زده؟ او یهودی زاده است. میخواهد به دربار ایران راه یابد و همان کند که اجدادش با ایرانیان کردند." خشایارشا خود را جلو کشید. چشمان سرمه زدهاش درشتتر شد از تعجب. پرسید: "استر را میگویی؟" هامان سر به تایید تکان داد. خشایارشا پی استر فرستاد. استر همانگونه که روش کار یهود است خود را به مظلومیت زد. با طنازی زنانه از هامان بد گفت چنانکه خشایارشا، هامان و ده پسرش را گردن زد. و آنگاه عموی استر، مردخای را بر مسند وزارت نشاند. استر خشایارشا را به خود مشغول کرد و مردخای هرآنکه با یهود دشمن بود را از دم تیغ گذراند. تاریخ نوشته است بالغ بر پانصد هزار ایرانی قتلعام شدند.
من هم این را مینویسم و شما به صفحات تاریخ اضافهاش کنید: "یهود با هرآنکه در برابر ظلم و زورگوییاش قد علم کند، دشمن است. خواه هامان هخامنشی باشد خواه سیدی از اهالی خراسان."
نسیبه استکی
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #اصفهان
مجموعه ادبی روایتخانه
ble.ir/revayat_khane