گاهی وارونهی یک کلمه زیباتر از خودش میشود. دیروز آن را کشف کردم. جنگ را از آخر به اول خواندم: "گ ن ج" بعد رمزگشایی کردم. همه میدانیم جنگ چه چهرهی خشن و ترسناکی دارد از انهدام زیرساختها تا از دست دادن آدمها. آیا تا حالا جنگ را جور دیگر دیدهاید؟ اینروزها یک نگاهی به خبرها بیندازید حساب دستتان میآید مثلاً کاسبی در قم که ميوههایش را به نرخ خرید میفروشد، ویلادارهایی در شمال که به مسافران شهرهای آسیب دیده اسکان رایگان میدهند یا تعمیرکاری که برای رفاه حال مسافران، خدمات بیمزد انجام میدهد و... اصلا راه دور نمیروم همین همسایهی طبقه دوم ساختمان ما که مثل سال نوری همدیگر را میدیدیم. افسانه خانم کادر درمان بیمارستان است امّا مشغلهها و روزمرگیها باعث شده بود رابطهمان در حد سلام و احوالپرسی باشد تا اولین شبی که پدافند شهر فعال شد. تمام مسیر ساحل تا خانه به بچههای کوچک او فکر میکردم که گاهی در خانه تنها بودند. به محض رسیدن از پلهها بالا رفتم و در زدم. از مابقی حرفهایمان که درز بگیریم؛ لُپ کلامم آن بود که فردا بچهها را خانه نگذارد چون من نیستم. منتظر تعجبش نماندم و باز گفتم: "برا روزای دیگه هستم. نگران نباش." لبخند روی لبهای افسانه خانم دیدنی بود. داشتم از پلهها پایین میآمدم که گفت: "راستی فامیل خودت چیه اگه یه وقت خداییناکرده..." برگشتم طرفش. مکثی کرد. با خنده حرفش را تکمیل کردم: "کله پا شدم توی این جنگ..." نگاهش رنگ شرم گرفت اما حرف درست میزد و بیدلخوری گفتم:د"شاید گذرمون به بیمارستون شما افتاد. من... هستم."
حالا کلاهتان را قاضی کنید. جنگ با همهی زشتی، دلهای ایرانیها را بیش از پیش به هم نزدیک کرده و این ارزشمندترین گنجی است که قیمت ندارد. تا ملت پشت هم باشند دشمن هیچ غلطی نمیتواند بکند و مَخلص کلام "یدالله مع الجماعه" است و بس!
زهرا شنبهزادهسَرخائی
یکشنبه | ۱ تیر ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس