دوشنبه, 12 خرداد,1404

الف مثل انار مثل اعتکاف

تاریخ ارسال : جمعه, 09 خرداد,1404 نویسنده : حمیده کاظمی مکه
الف مثل انار مثل اعتکاف

سه روز مهمان خدا بودن طعم انار می‌دهد. یک سمتش شاید فکر کنی آفتاب سوخته و تُرش است تا حدی که اشکت دربیاید، یا حتی تصمیم بگیری بقیه‌اش را امتحان نکنی اما دانه‌های آب‌دار شیرینش آن‌قدر می‌چسبد که می‌ارزد، مخصوصا اگر توی بهترین فصل از بهترین جا بچینی‌اش. تا روز اول و دوم دست‌گرمی‌ست، می‌توانی کم بیاوری و برگردی؛ ولی روز سوم دیگر دست خودت نیست. اجازه نداری که از خانه‌اش بیرون بروی. حتی خادمان بیت‌الله هم که زحمت نظم ورود و خروج را می‌کشند جلویت کم می‌آورند. همان‌ها که اشکت را توی روزهای قبل درآورند، روز سوم لُنگ انداختنشان را جلویت حس می‌کنی. باید سرت را بندازی پایین و راهت را که بسته‌اند از گوشه‌کناری پیدا کنی. اگر گفتند یاالله حاجّی، یاالله حاجّی، همه را با تشدید دوبل، برگرد بهشان بگو انا معتکف المسجد الحرام! راهت را بگیر و بیا داخل. این را محکم با کمی زهر چشم بگو. بعضی‌ها که دلشان پاک‌تر است این بازی‌ها را هم سرشان در نیاوری خودشان می‌فهمند تو یکی با بقیه فرق داری. نمی‌خواهم باد به غبغب بیندازم ولی شاید خدا دارد جبران می‌کند. راه و چاهِ تا کردن با خادمان خانه‌اش را خودش یادت می‌دهد. کاسه‌‌ی صبرت را دیگر نمی‌گذارد بشکنی. شاید درِ گوششان بگوید برای جارو هم بلندت نکنند. یا راه را برای تو یکی باز کنند. اگر افطار تمام شد و دلت پیش آن پک‌ها بود خودش به یکی بگوید توی دامن‌ت دو تا بیاندازد. شب جمعه که نای قدم از قدم برداشتن نداری خودش جونت را پر کند برای طواف. اصلا تو چه کاره‌ای که بخواهی فرق داشته‌باشی. 

تو را کشانده سه روز کنج دلش بشینی تا همین را بفهمی که تو تافته‌ی جدا بافته نیستی! همه کاره خودش است. 

به جز مشکل مسیرها، توی بیت الله، یک پریز برق هم نمی‌بینی. نه اینکه تبدیل لازم باشد، نه. همان سه سوراخه‌اش هم جایی نیست. کمدهای چوبی قفل داری به ستون‌ها نصب‌اند. یک‌بار داشتند سیستم صوتی را امتحان می‌کردند. در کمد که باز بود تویش را دیدم؛ پر بود از سیم، پریز و دم و دستگاهی شبیه بلندگوهای مداح سیارها. رفتم جلو تا موبایلم را چند دقیقه‌ای بزنم به برق. یکی‌شان محکم گفت: لا لا! پرسیدم کجا می‌توانم موبایلم را شارژ کنم؟ بدون هیچ شکی گفت هیچ کجا! کنجکاو شدم. چرا این‌قدر محکم گفت هیچ‌جا. وقتی برای سرویس رفتم، آن‌جا یک پریز دیدم. مثل عقاب به سمتش خیز برداشتم. یکی با همان جدیت مانعم شد و گفت لا لا. واقعا چرا؟ برق است دیگر! از آن به بعد پریز برق شد برایم چاه نفت. باید کشفش می‌کردم. مگر می‌شود معتکف سه روز بدون برق سر کند. جاروهای همکف بیت‌الله اصلا سیم نداشت، شارژی بودند. جاروهای نیم طبقه بالا به ستون‌ها وصل بود و یک لوله دراز داشت. به برق وصلش می‌کردند. می‌زدند به یک چیزی شبیه ریل مانند که رویش max 32A 250V نوشته بود. خادم‌ها یک قطعه‌ای داشتند که می‌زدند به ریل و سیم جارو به برق وصل می‌شد. اما آن قطعه را با خودشان می‌بردند.


اصلا دیگر مسئله‌ام عوض شد. بیشتر برایم سوال بود که آخر چرا؟ راستش آخرش هم نفهمیدم چرا. ولی یک جایی پیدا کردم به اسم محل نگهداری کمیرات. عکس دوربین بالایش بود. شبیه کافی‌نت‌های یک نفره. این را یک خادمی که انگلیسی‌اش مثل بلبل بود بهم نشان داد. فقط دو تا چشم‌ش معلوم بود ولی با همان‌ دو چشم خیلی مهربان و کمی بلبل زبانی این‌جا را نشانم داد. مطمئنم حتی پلنگی‌پوش‌های زرد و آبی‌پوش‌ها هم این‌جا را بلد نیستند. این‌جا اگر شیفتش سر خلق باشد، موبایل بدون شارژر هم برایت می‌زند به برق. از داخل، کنار باب ملک فهد، همان جا که پله‌های کتابخانه معلوم است. جای دنجی دارد، شاید بیشترِ وقت‌ها از شیشه‌اش ببینی کسی تویش نیست، اما یک اندرونی دارد. اگر با انگشتر بزنی به شیشه یکی از پشت، می‌آید جلو.

یک قاچ دیگر این انار، طعم اسکان است، اولش تصور می‌کنی یک متر جای ثابت پیدا می‌کنی برای اعتکاف و قند در دلت آب می‌شود؛ اما وقتی سه بار کوله به دوش جا عوض کردی تازه می‌فهمی چقدر این اسکان مهم است. دلت می‌رود پیش غزه و کوچ‌های اجباری‌شان. پیش مشکل مسکن جوان‌ها. پیش مغز عجیب هیچ‌هایکرها، همان‌ها که با یک کوله می‌روند سفر. شست‌شان می‌شود علامتِ چتربازی توی اتوبان‌ها، کوله به دوش‌های سرسخت. برای اسکان، یک جای خوب روبه‌روی خانه‌ی خدا، فرش‌های باب فتح و باب ملک عبدالله است. دم به دقیقه جارو و جمع‌کردن فرش ندارد. ولی روزها گرم و شلوغ و تنگ است. شاید هم ویرشان بگیرد بلندت کنند. یک جای ثابت که نزدیک به سرویس بهداشتی هم، نیم طبقه بالا فرش‌های نزدیک باب ملک فهد است. ورودی درب ۸۹. مشکلش دیدنداشتن به خانه‌ی خدا و سرد بودن است. اما حُسنش کاری به کارت نداشتن و افطاری دادن. شاید چای داغ هم گیرت بیاید. این انار خوشگل و خوشمزه‌ام دارد تمام می‌شود. به ظهر کمی مانده و نشسته‌ام به نوشتن. مزه‌ها نوشتنی نیستند، چشیدنی‌اند. خدایا من انار خیلی دوست دارم. می‌شود از این انارها یک جعبه برایم کنار بگذاری به اندازه تمام سال‌های عمرم.


حمیده کاظمی

ble.ir/jostarestan

جمعه | ۹ خرداد ۱۴۰۴ | #عربستان #مکه


برچسب ها :