بعد ازدواج چندینبار طلا خریدیم و سر مشکلات مختلف فروختم. زیاد به مال دنیا دل بسته نبودم و تا تقی به توقی میخورد سریع خودم میرفتم و میفروختم. پولش را هم میدادم دست همسرم. میگفتم: «مشکلت رو حل کن خدا بزرگه بعد برام میخری.»
زندگی هِی سختتر میشد و وقتی برای جبران و خرید چیزهایی که فروخته بودم نبود. بعد تولد پسرم، همسرم برایم چندتا النگو، هدیه خرید. همیشه میگفت: «برات زیادش میکنم.»
ولی همیشه دستش تنگ بود و نمیتوانست. منم توقعی نداشتم ولی ته دلم خیلی دوست داشتم این کار را بکند. بعد از تقریباً شش سال، حدود دو سه هفتهی پیش گفت: «میخوام برات طلا بخرم.»
با هم رفتیم و دو تا النگو برایم خرید. اولش خیلی خوشحال شدم و دوست داشتم به دوستانم نشان بدهم که همسرم چه کاری برایم کرده؛ ولی جوری شد که توی این چند وقت اصلاً وقت نشد من در مورد این موضوع با دوستانم حرفی بزنم یا النگوهایم را ببینند.
دقیقاً این ماجرا مصادف شد با اوج گرفتن جنگ اسرائیل و حملات زیاد به لبنان و فلسطین. هر وقت برای خودم توی خانه در حال کار کردن بودم و چشمم به دستم میافتاد که چند تا النگو در دست دارم، فکر میکردم کاش این پول را هدیه به جبههی مقاومت میکردم. مدام فکر میکردم شاید اگر این موضوع را به همسرم بگویم مخالفت کند. خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بتوانم بهش بگویم ولی باز نمیتوانستم. تا اینکه دیدم مردم دارند هدیهی طلا برای جبههی مقاومت جمع میکنند.
تو دلم با خودم گفتم: «این النگوها که نه. چون تازه خریدم، حتما همسرم مخالفت میکنه. اون گردنبندی که خیلی دوستش دارم باید بدم. چون مال خودمه حتماً نمیتونه مخالفت کنه.»
اینکه همیشه باید چیزی که خیلی دوست داریم ببخشیم، توی ذهنم بود.
شب قبلِ همایش، خیلی با خودم فکر کردم. بالاخره توانستم به همسرم بگویم. گفتم: «اگه اجازه بدی میخوام گردنبندم رو به جبههی مقاومت هدیه بدم.»
اول یک کم سکوت کرد. بعد گفت: «خانم شما هرچی طلا داری مال خودته. نباید براش از من اجازه بگیری.»
صبح که میخواستم بروم متوجه شدم یکی از دوستان که خیلی به هم نزدیک هستیم آنجا هست. به ذهنم رسید چون موقع خرید گردنبند با هم بودیم، حتماً آن را میشناسد ولی هنوز النگوی مرا ندیده بود. من هم دوست نداشتم کسی بداند که این کار را کردم. بالاخره همان شد که باید میشد.
النگوها از دستم درآمد و بدون اینکه هنوز کسی دیده باشد، رفت همان جایی که باید از اول میرفت.
شاید بگویید چطور چیزی که خودتان بهش نیاز داشتید و حتی از نظر مالی هم توی زندگی همیشه مشکل داشتید باز خواستید این کار را بکنید؟ به نظر من، ما نسبت به دنیای اطراف خودمان یک مسئولیتهایی داریم.
حالا که ما در سلامتی و امنیت کامل هستیم ولی آنطرف، عزیزان مسلمان زیر بمب و آوار و ناامنی هستند، یکی از کارهایی که میتوانیم بکنیم حمایتهای مالی است.
و خدا در قرآن به بندههایش وعده داده اگر در دنیا از چیزی برای رضای من گذشتید برایتان هزار برابرش میکنم و حتی نه تنها در آن دنیا بلکه در همین دنیا به شما باز میگردانم.
حالا نه با این توقع. من کاری نکردم شاید اگر جانمان را هم فدا کنیم ذرهای از حق الهی را به جا نیاورده باشیم.
الی دلبان
چهارشنبه | ۱۶ آبان ۱۴۰۳ | #گیلان #رشت
پس از باران؛ روایتهای گیلان
eitaa.com/pas_az_baran